مقدمه
یکی از مسائلی که ذهن آدمی رادر طول تاریخ همیشه به خود مشغول داشته،مرگ است .
مسأله ی مرگ بیشتر به عنوان یک «دغدغه »و «نگرانی خاطر »و گاه به شکل «معما»یی لاینحل آدمی رابه فکرواداشته است.عکس العمل آدمی در برابرآن متفاوت و متناسب با بافتهای فرهنگی جوامع، مذاهب و مکاتب و نیز تصور انسان از دنیا و خدابوده است .
در تحلیل مسألهی مرگ بایدبه تحلیل موارددیگری چون روح،جسم،دنیای ماوراءحس مسائلی ازاین قبیل پرداخت .که البته برداشت جوامع ومذاهب مختلف،از این مسائل متفاوت و گاه مخالف با یکدیگرمی باشد.و مابه فراخوار حوصله ی این مقدمه ،برخی از آنها را مطرح می کنیم:
«علم مطالعه مرگthanatology موضوعاتی گوناگون،مثل انسان شناسی فرهنگی،
تصور روح،آیین خاکسپاری و اعمال تمدنهای اولیه و موقعیت گورستانها در
قرون وسطی...را مورد تحفص قرار می دهد »(دایره المعارف بریتانیکا).
مرگ از نظر زیستی ودرمانگاهی«توقف برگشت ناپذیر گردش خون»می باشد (همان).
واین حالت معیاری عملی و مستقل برای از دست دادن برگشت نا پذیرکار کردارگانیسم به عنوان یک کل را فراهم می آورد.
از نظرلغوی بیشتر فرهنگ لغت ها«مرگ»را به عنوان «انقراض یاتوقف زندگی »یا به عنوان «پایان یافتن بودن»معنا می کند(همان).
مشکلاتی که در تعریف مرگ وجود دارد ناشی از موانعی است که در تعریف زندگی با آن روبرو هستیم.
 در تعریفی دیگر از مرگ آمده است که «مرگ صفتی وجودی است که بر ضد حیات و زندگی خلق شده است» (جرجانی).
 مرگ از نظر مذاهب و مکاتب گوناگون
در « اسلام » مرگ واقعیت دارد و حتمی می باشد1 و ازآن به «اجل ٌمسمی»تعبیر شده است .
در اسلام ،مرگ نه تنها پایان نیست بلکه شروعی تازه می باشد؛ شروع تازه و تجربه ای تازه از یک زندگی جدید در دنیایی که قابل مقایسه با دنیای فانی نیست.اسلام،مثل ادیان الهی دیگر به وجود جهان ماوراءمادی اعتقاد دارد.
قرآن دنیای ماده را سرای فانی و دنیای ماوراءماده راسرای باقی
 می نامد:«ان الدار الآخره لهی الحُیُوان» (عنکبوت/64).
در قرآن ،جهان باقی و مقام ومرتبه آدمها در آن توصیف شده است و این سخنان نشان
می دهد که آن جا «زندگی»هست .یک زندگی روحانی وتمام ناشدنی و ابدی،در احادیث مختلف از پیامبر اکرم و ائمه، «تفکر به مرگ و غفلت نکردن از آن» مورد تأکید واقع شده است.
پیامبر در حدیثی می فرماید :«الناسْ نیامّ فاذا ماتوا انتبهوا» (فروزانفر،81:1347 ).
در نظر ایشان زندگی این دنیا چونان یک خواب است و زندگی اخروی بیداری و هوشیاری کامل می باشد.
در تواریخ آمده است که پیامبر بعد از جنگ اُحد به سراغ کشته های دشمن رفته و با آنها حرف می زند ودر باره تحقق وعده الهی از آنها سؤال می کند؛عده ای از پیامبر (ص)می پرسند که مگر آنها می شنوند؟و پیامبر در جواب می فرماید:«آنها اکنون از شما شنوا ترند».
می بینیم که از نظر اسلام کسی که می میرد زندگی اش با این مردن به پایان نر سیده است.
بلکه این فقط جسم است که به ظاهر، ضربات مرگ را پذیرفته اما روح فارغ از تن ،به زندگی ادامه می دهد .
گاه مرگ وسیله ی آزمایش صدق ادعای ایمان به آخرت قرار می گیرد: «فتمنّوالموت ان کنتم صادقین» 2(بقره/94 ).
ائمه ی بزرگوار ما نیز ازمرگ،تصویری زیبا وخواستنی در احادیث کشیده اند.
مرگ در نظر این بزرگواران در حکم پلی است که مؤمن را به آسایش و قرب خداوندی می رساندو کافر را به عذاب 
می رساند .
امام صادق (ع)در حدیثی می فرماید :مرگ برای مؤمن مثل بیرون آوردن لباس کهنه از تن وپو شیدن لباس تازه بر تن می باشد.
از طرفی در اسلام ،ما با «مرگ طلبی» و «اشتیاق به مرگ »برای ورود به جهان دیگر و در حقیقت قرب و وصال خداوند روبرو هستیم.
یکی از ده فروع دین جهاد در راه خداوند می باشد که علی (ع)آن را دری از درهای بهشت می داند که خداوند فقط برای خواص خویش باز می کند.3 
قرآن درباره ی کسانی که در راه خداوند کشته می شوند می گوید:
«ولاتَحًسُبُنُّ الذینُ قتلوا فی سبیلِ الله امواتاً بُلْ اَحیاءٌ عندُرُبهِّم یُرزَقون»(آل عمران/169).
مجاهد از مرگ نمی ترسد بلکه در رسیدن آن ،لحظه شماری می کند چرا که مرگ 
وسیله ای برای رسیدن به قرب خداوند است و این مجاهد راه خداوند اگر کشته شود به زندگی والاتری دست می یابد:
 نیست عزرائیل را دست ورهی بر عاشقان عاشقان عشق را،هم عشق وسودا می کشد 
کشته گان نعره زنان یالیت قومی یعلمون خفیه صدجان می دهد دلداروپیدا می کشد
گاه تعبیری که از«زنده»و«مرده»در قرآن داریم با تصوری که ماداریم فرق می کند .گاه قرآن زنده بودن و نبودن را به ایمان داشتن و نداشتن مرتبط می سازد:
« تُخْرجْ الحُیُّ منُ المیتِ وتُخرجُ المیِتَ منُ الحُی»(آل عمران/27)ودر اینجامنظور از مرده، انسان کافر ومنظور از زنده، انسان مؤمن است.4
اسلام هم به جسم وهم به روح توجه نشان داده است و حتّی معاد را برای هر دو مطرح
می کند.
در ادیان آسمانی دیگر نیز بروجود جهانی دیگر وادامه ی زندگی درآنجا ونیز وجود روح در بدن تأکید شده است.البته تفاوتهایی در این میان به چشم می خورد.مثل این مسأله که«مسیحیت »معاد را فقط خاص روح می داند نه جسم.امانکته ای که مهم ومورد بحث ماست ؛این است که این ادیان آسمانی ، همگی در اینکه «مرگ»پایان زندگی نیست،متّفق القول هستند .
در مذهب زرتشت نیز مرگ پایان نیست.«مرگ»سلاح اهریمن است و اگر قرار بود که پایان آدمی مرگ باشد، اهریمن پیروز بود ؛در صورتی که یکی از اصول آیین زرتشت این است که پیروزمند نهایی«اهورا مزدا » است ،نه«اهریمن».پس نباید مرگ که سلاح اهریمن است به عنوان پایان و نقطه توقف آدمی قلمداد شود(هینلز،1379: 95).
 در ادیان هندی نیز مرگ پایان نیست و آدمی با مرگ پایان نمی پذیرد.در آیین هندوان،آدمی بنا به کردار هایی که در این دنیا انجام داده است ،دوباره به دنیا بر می گرددو به شکلی دیگر ودر قالبی دیگر به زندگی ادامه می دهد.
این ادیان اعتقاد به«تناسخ»دارند.
در هند ادیان مختلفی وجود دارد.
بعضی از آنها چون «اوپانیشاد»به وجود روح و زندگی آن بعد از مرگ جسم اعتقاد دارد.
و بعضی چون آیین «بودا »وجود روح و یک جوهر ثابت را رد می کندوآیینی به نام «چارواکا» هدف زندگی را درخوردن و لذت خلاصه می کند.اما همگی این مذاهب به گردونهی « باز پیدایی»و تولد دوباره از طریق تناسخ اعتقاد دارند.
از نظر آیین بودا ،مرگ ما یه ی ارتقای فرد می شود.
چرا که با تولّد پی در پی و اسارت دردایرهی مرگ و تولد متوالی ،می تواندبه آن آزادی مورد نظر رسیده و به« برهمن»و آسایش دست یافت.
بودا تولد ،مرگ ،بیماری،وجودو....را رنج می داند ومبدأ این رنج را در عطش به وجودآمدن وهست شدن می داندو برای رهایی از دایرهی رنج به فرونشاندن عطش ،از راه کردار راست، زیستن راست،نیت راست و...
می پردازد.
از نظرآیین بودا جهان وهرپدیده ای که در جهان است،ناپایدار و محکوم به زوال و فنا می باشد.
وجود تولّد، خود ،سبب وجود مرگ می باشد و این تسلسل ادامه دارد(ولگانف شومان ،38:1375).
در آیین اوپانیشاد درباره جدایی روح از جسم آمده است:«بدانگونه که کرم موجود در برگی چون به انتهای آن برگ رسد، قرارگاه دیگری گرفته و پیکر خویش را جمع می کند از نظر آیین بودا ،مرگ ما یه ی ارتقای فرد می شود.
چرا که با تولّد پی در پی و اسارت دردایرهی مرگ و تولد متوالی ،می تواندبه آن آزادی مورد نظر رسیده و به« برهمن»و آسایش دست یافت.
در آیین اوپانیشاد درباره جدایی روح از جسم آمده است:«بدانگونه که کرم موجود در برگی چون به انتهای آن برگ رسد، قرارگاه دیگری گرفته و پیکر خویش را جمع می کند،به همانگونه نیز«آتمان»چون این جسم رارها کند؛آن را بی حس و جان می گر داند و قرارگا ه دیگری گرفته وپیکر خویش را اندرآن جمع می کند»(شایگان، 1:1356 / 113).
آیین بودا چون اوپانیشاد معتقد به وجود «روح» نیست.
در این آیین، تولد دوباره فقط برای آن دسته مفروض است که نطفه ی تمایلات و عطش وابستگی ها رادر خویش نکشته باشد.
از این رو ناچار ندکه دوباره به دنیا برگشته و عمل ناتمام خویش را تمام کنند.
اما آنها یی که این عطش را برای همیشه فرونشانده اند، از این آمدن و رفتن معاف هستند و این اوج آزادی مورد نظر بودا ست واین افراد به نیروانا ومقام فنا واصل می شوند.
در فرهنگ اسلامی و نیز بودایی به هزار رنگ بودن دنیا وعشوه گری آن اشاره شده است و هر دو آیین از پیروان خویش می خواهند که به دنیا دل ندهند.
علی (ع) مارا از دل بستن به دنیا برحذر داشته و یکی از دلایل سختی و تلخی مرگ در نظر مردم را ، دل بستن به دنیا می داند.
آیین بودا نیز تعالیمی مشابه با دین اسلام ،دراین زمینه دارد.
از طرفی ما در فرهنگ اسلامی خویش ،معتقد به این هستیم که خداوند زنده است و هر کس که از او اطاعت کند ومتخلّق به صفات او شود ؛او نیز چون خداوند هرگز نخواهد مردوهمیشه «حی»می ماند .5 وجود این تعالیم و روایات در این دو آیین تا اندازه ای آنها را در « پذیرش مرگ»همسو قرار داده است.
مرگ از نظر فلاسفه قدیم و جدید در بررسی مرگ از دیدگاه فلاسفه قدیم باید به سه دسته ازفلاسفه اشاره کرد که دهریون، طبیعیون و الهیون را در بر می گیرد.
دهریون که به قدم و ابدیت روزگار معتقد بودند؛وجود خداوند وقیامت و رستاخیز را انکار کرده وتنها مرجع امور را روزگار می دانستند .به اعتقاد آنها زندگی به مرگ می انجامد.اماآنچه سبب این مرگ می شود «دهر»است نه چیز دیگری.
در نتیجه به انکار روح و شرایع و ادیان پرداخته و تمام هم آنها در لذت وعشرت خلاصه می شد(دایره المعارف فارسی ،ج 1 ).
طبیعیون نیز چون دهریون ،عالم ماوراءرا منکرمی شدند واز آنجایی که در طبیعت و پدیده های آن بسیار تفکر می کردند لذا پیدایش همه ی موجودات را ما حصل قدرت طبیعت می دانستند اینها اعتقاد داشتند که آدمی با مرگ جسم می میرد و دیگر چیزی به نام روح وجود ندارد تا بتواند زندگی راد نبال کند(همان،ج2).که شامل فلاسفه ای؛ چون: سقراط،ارسطو و افلاطون می باشد،نظر دهریون و طبیعیون رارد کردند.آنها و به وجود روح معتقد بوده اند و اززندگی بعد از مرگ دفاع کرده اند(زرین کوب،132:1369).که در بین این فلاسفه شاهد فلاسفه ی اسلامی نیزهستیم.
«اپیکورها» در برابر ترس از مرگ و برای فرار از دغدغه ی حاصل از آن ،به دنیای مادی روی آورده و آن راتنها هدف زندگی دانسته وبه انکار عالم ماوراء ماده پرداختند وهدف خودرا در زندگی برمبنای نیل به لذت هر چه بیشتر از زندگی قراردادند(همان،289).
مکتب «راقیون » معتقد بودند که در برابر اقتضای طبیعت باید تسلیم شد و اگر طبیعت مرگ را برای آدمی رقم بزند باید از آن استقبال کرد و در برابرخواست طبیعت تسلیم بود(همان،291).
فلوطین نیز عقیده داردکه:« مرگ عوض شدن پدیده هاست .همچنان که در صحنه نمایش،هنرمندی که کشته می شود ،جامه اش را عوض می کند و در نقش دیگر نمایان می شود ودر واقع نمرده است»(یاسپرس،118:1363).
مکاتب فلسفی دیگری نیزوجود داشته اندکه مرگ و زندگی و امور متضاد را علی السویه دانسته وبنابر این زنده بودن یا نبودن برای آنها هیچ فرقی بایکدیگر نداشته است.6 فلاسفه ی اسلامی ما ؛چون: سهروردی ،ابن سینا ، فارابی و صدر المتالهین نیز هر کدام به این مسأله پرداخته اند.
اینان همگی از نظر اسلامی و دینی وجود معاد ،روح و جهان آخرت را پذیرفته اند و در آن تفکرکرده اند.امابه عنوان مثال کسی چون ابن سینا نتوانست مسأله ی معاد را از نظر فکری برای خویش حل کندویا خیام به عنوان یک فیلسوف در اصل آفرینش ،مرگ و...
دچار شک و حیرت می شودو آن را پوچ وبیهوده می داند اما هر یک از آنها از نظر اعتقادی ،از آنجایی که اسلام بحث معاد و رستاخیز و...را طرح کرده است،آنها نیز به تبعیت از آن سر تسلیم فرود آورده وآنرا چون هر مسلمان دیگری پذیرفته اند.
اما از لحاظ فکری و فلسفی چونان معمایی لاینحل برای آنها باقی ماند.سهروردی از مرگ به «ولادت کبری»تعبیر می کند و مرگ را بزرگترین ولادت می نامد(سهروردی،26:1356 ) .
همه ی فلاسفه مسلمان مابه وجود روح وزنده ماندن آن بعد از مرگ جسم ایمان داشته ودر آن با یکدیگر اختلافی ندارندو حتّی کسی مثل ابن سینا به رد عقاید منحرف در این زمینه ،می پردازد.7 با پیشرفت جوامع از نظر تکنولوژیکی وعلمی ،انسانها کم کم از معنویات ودین فاصله گرفتند .که یکی از دلایل آن حاکمیت بی چون وچرای علم و ماشین بر جوامع بود .بعد از عهد رنسانس،با پیروزی علم ، انسان گمان کرد که عصر اسطوره ها وخرافه ها و دین به سر آمده است و علم به عنوان منجی بشرجواب تمام سوال هایش را دارد و می تواند موجب رهایی انسان از قید خرافه ها و دین شود .اما نه تنها چنین نشد بلکه در بعضی موارد