علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج در 15 جمادی الاول سال 1315 هجری قمری برابربا 11 نوامبر سال 1897 میلادی در دهکده یوش به دنیا آمده است این تاریخ برابر است با 21 آبان ماه سال 1276 شمسی .
یوش زادگاه نیما دهکده ای است ییلاقی از دهستان اوز رود بخش نور شهرستان آمل .
در حال حاضر با ماشین از دوراه می شود به آنجا رفت: از راه چالوس ، ازجاده منشعب از پل زنگوله ، بالاتر از تونل کندوان ، که تا یوش 45 کیلومتر فاصله دارد و دیگری از جاده هراز ، از جاده ای منشعب از دو آب آمل ، 42 کیلومتر مانده به آمل .
از دوآب تا یوش 69 کیلومتر فاصله است .
دهکده یوش در دره ای تقریباً میانه جاده چالوس و هراز واقع شده است .
امروزه می توان با ماشین به یوش رفت اما در زمان نیما پیشتر از پل زنگوله را با قاطر می رفتند که تقریباً یکروز طول می کشید و از آبادیهای ایلکا ، نسن ، پل و اوز می گذشت .
نیما خود در یاداشتی نسبش را چنین نوشته است :
((علی بن ابراهیم – معروف به اعظام السلطنه – ابن علی معروف به ناظم الایاله – ابن محمد رضا – معروف به بابان خان بیک – ابن محمد هاشم بن محمدرضا))
از پیشینیان مشهور این دودمان است : کیا جمال الدین ( منسوب به دودمانی که در تمام دوره های اسلامی برحوالی نور و لاریجان حکومت داشتند ) که مزار او برفراز تپه ای در یوش باقی است و دارای چهار پسر بود به نامهای اسفندیار – کریم – جمشید وداود که می گویند جد تمام اهالی یوش بود و از اینجا است نام خانوادگی اسفندیاری ها – کریمی ها –جمشیدیها و 
داودیهای یوش و پیشتر از او گیلانشاه که زمان زندگیش مقارن با ایام یزدگر ساسانی بود و موسس سلسله بادوسپانان طبرستان .
اما پدرش ابراهیم خان اعظام السلطنه مردی محتشم بود که به کار کشاورزی و گله داری می پرداخت و از ((حامیان شجاع نهضت مشروطه به شمار می رفت و به همراه امیر موید سواد کوهی انجمن طبرستان را تاسیس کرده بود )) 
 مردی درشت اندام بود که ازسالهای 1288 به بعد در تهران اقامت داشت و یک خرداد سال 1305 در تهران درگذشت .
مادرش ، طوبی مفتاح بود نوه حکیم نوری منتقد و شاعر و فیلسوف زمان قاجار .
آشنا و علاقه مند به شعر بود و نیما نوشته است که ((در کودکی حکایتهای حکیم نظامی را برای او تعریف می کرد ))
نیما در خردسالی علی خوانده می شد و پسر بزرگ خانواده بود .
برادرچهارسال کوچکتر از او رضا ((بعدها لادبن)) نام داشت وخواهرانش مهراقدس ، ناکتا و ثریا بودند .
درجوانی ، حدود سالهای تحصیل در مدرسه سن لوئی نام خود را نیما نهاده بود در روی جلد کتاب ((قصه رنگ پریده ، خونسرد)) که آنرا در حمل 1300 به هزینه خود در مطبعه سعادت تهرا ن چاپ کرده ، تنها نام نیما به فارسی و لاتین آمده است در خرداد ماه 1304 شمسی با مراجعه به اداره سجل احوال نام و نام خانوادگی خود را رسماً نیما یوشیج خواند و شناسنامه دریافت کرد .
در هر حال هیچگاه نام او رسماً علی اسفندیاری نیامده است و دانسته نیست این اشتباه بزرگ که نام او علی اسفندیاری و تخلصش نیما یوشیج است از کجا منشا گرفته است .
نیما خود در یاداشتی در باره معنی ((نیما )) می نویسد :
نیماور اسم دو سه نفر از اسپهبدان غربی مازندران بوده است .
مورخین نیماور را ((نام آور)) می نویسند که غلط است .
نیماور مرکب است از نیما = قوس .
برج نهم از بروج در زبان طبری = کمان + ور یعنی کماندار برگزیده ، شناخته شده مثل کمانداری عالی .
این کلمه از ترکیبات اوستایی است که با صورت مخفف ، یعنی حذف ی ، در زبان طبری مانده است .
در زبان طبری ، لغات اوستائی و سانسکریت زیاد است .
فخر الدوله نیماور دوم ، پدر شراگیم در 640 فوت کرده است .
نما رستاق محل سکونت نیماور فخرالدوله بوده است .
نیماور مثل شهریور = نگهدار شهر ، نگهدار کمان است .
جادارد از لادبن به دلیل شخصیت برجسته اش و هم به این دلیل که در دوران جوانی بیشترین تاثیر را بر نیما یوشیج داشته است ، بیشتر بنویسیم : 
از نامه های نیما چنین دانسته می شود که لادبن چهار سال از نیما کوچکتر بود و به این ترتیب تاریخ تولد او سال 1280 شمسی است در یوش بدنیاآمد و در خردسالی رضا نامیده شد و در جوانی نام خود را به لادبن تغییر داد که بنا به نوشته نیما نام کوهی است .
از نیما 24 نامه به لادبن در دست است (برخی از این نامه ها را در بخش پیوستهای این تحقیق می خوانید)
که بهترین منبع برای شناسائی احوالات و افکار او در دوران جوانی و همچنین یکی از گسترده ترین منابع در مورد لادبن است .
او همراه نیما به تهران فرستاده شد .
به دبستان حیات جاوید رفت و سپس دوره مدرسه سن لوئی را همراه نیما به پایان رساند .
(( در 15 وئن 1917 برابر سرطان 1335 قمری) و مدتی نیز همراه نیما نزد مرحوم آقا شیخ هادی یوشی در مدرسه خان مروی درس عربی خواند .
ابتدا به استخدام یکی از ادارات دولتی درآمد اما کارش دیری نپایید و نتوانست محیط کار دولتی را تاب بیاورد و استعفاء داد در حوالی سالهای 1297-1298 به تشکیلات حزب عدالت پیوست که در شمال ایران فعال بود و عده ای از روشنفکران و مردم طبقه متوسط ایران را به خود جلب کرده بود هنگامی که عده ای از اعضای حزب عدالت حزب کمونیست ایران را تشکیل دادند لادبن هم به آنها پیوست و نقش موثری در جناح چپ جنبش جنگل و تشکیل جمهوری سوسیالیستی گیلان داشت .
سردبیری روزنامه مارکسیستی ایران سرخ را به عهده گرفت که ارگان تبلیغاتی کمیسیاریای دولت انقلابی جمهوری گیلان بود .
لادبن ضمن سردبیری و انتشار روزنامه ایران سرخ بادیگر روزنامه های کمونیستی که در آن زمان در گیلان و باکو منتشر می شد ، از جمله سرباز سرخ ، بیرق عدالت و انقلاب سرخ همکاری داشت .
از اشاره کوتاه نیما در نامه ای به تاریخ چهار مرداد 1300 شمسی به مادرش ، گمان برده می شود که لادبن علاوه برکارهای ادبی در جنبش به عنوان سرباز نیز تفنگ بردوش می گرفت و با دشمنان انقلاب جنگل می جنگید : 
((مادرعزیزم !
گریه مکن از سرنوشتت ، پیش همسایه شکایت نداشته باش .
پسرت باید فردا در میدان جنگ اصالت خود را به خرج دهد .
 ((مادرعزیزم !
پسرت باید فردا در میدان جنگ اصالت خود را به خرج دهد .
با خون پدران دلاورم به جبین من دو کلمه نوشته شده است : خون و انتقام .
اگر مرا دوست داری دوست دار چیزی می شود که من آن را دوست دارم .
مرگ و گرسنگی را در مقابل این همه گرسنگان و شهدای مقدس دوست داشته باش تا زنده و سیر بمانی .
برادرم به ولایت نزدیک شده است .
لشگر گرسنه ها در حوالی کلاردشت هستند .
شیطان با فرشته ها می جنگد .)) اما پیش روی قوای انقلابی جنگلی ها چندان طول نکشید و دولت انقلابی جمهوری گیلان متلاشی شد و لادبن در اواخر اسفند سال 1300 همراه با جمعی از اعضای حزب کمونیست به شوروی گریخت .
ابتدا در قفقاز و سپس در داغستان ساکن شد و به نوشتن پرداخت .
لادبن پس از مدتی اقامت در قفقاز و داغستان به مسکو رفت و در دانشگاه شرق شناسی مسکو به تحصیل پرداخت .
نیما که از اختناق محیط رضا شاهی به ستوه آمده بود اندیشه ی رفتن به شوروی و پیوستن به لادبن را داشت اما دولت که از رواج افکار مارکسیستی در هراس بود اجازه این کار رانمی داد .
بخش دوم زندگی شاعر و زمینه فکری نخستین شعرها 1310- 1299 هنگام تولد نیما دو سال از سلطنت مظفرالدین شاه می گذشت که هشت سال بعد از این شاه در گذشت .
دریازده سالگی نیما که به دنبال نهضت مشروطه ، دلاوران تبریز و رشت و بختیاری به یاری علمای تهران علیه حکومت استبدادی محمد علی شاه قیام می کنند و قشون مشروطه خواهان وارد تهران می شود .
محمد علی شاه خلع ، مشروطه اعلان و احمد شاه قاجار به سلطنت برگزیده می شود.
نیما در دهکده یوش خواندن و نوشتن را نزدملای ده آموخت در دوازده سالگی برای تحصیل به تهران فرستاده شد در تهران ابتدا به دبستان حیات جاوید و سپس به مدرسه متوسطه کاتولیک سن لوئی رفت در این مدرسه بود که زبان فرانسه را آموخت .
معلم ادبیات فارسی اش (نظام وفا) بود مدتی هم در مدرسه خان مروی نزد آقا شیخ هادی یوشی زبان عربی را آموخت .
نخستین کار اداری اش بدست آوردن شغلی کم اهمیت در وزارت مالیه بود در سال 1298 که هشت سال به تناوب با مرارت تمام در این کار دوام آورد با حقوقی ماهی 22 تومان در یادداشتی بدون تاریخ در این باره می نویسد : ((در مالیه از زیر دامن کارد بستــــــــه ، عبا به دوش انداخته ، چکمه می پوشیدم با کلاه پوستی .
من یک آدم خطرناک شناخته شده بودم .
هرنوع کار می کردم که هیچ کس نمی کرد برای این که من در کوهستان و زندگی وحشی آن طور دیگر تربیت شده بودم پدرم خودش مرا دور از مردم و خشت بار آورده بود .
در اسفند ماه سال 1299 نخستین شعر بلند خود مثنوی ((قصه رنگ پریده ، خون سرد)) را می سازد و بلافاصلــــه آن را به هزینه خود به چاپ می رساند در مطبعه ی سعادت با 32 صفحه و قیمت یک قران .
درروی جلد نام سراینده فقط نیما با حروف فارسی و لاتین آمده است و در پایان شعر نوشته شده است نیما نوری ((یوشی)) در دی ماه سال 1301 شعر مهم افسانه را می سازد و قسمتهای آغازین آن را در هفته نامه ((قرن بیستم )) میرزاده عشقی به چاپ می رساند .
انزوا را دوست دارد و این که همیشه در آغوش طبیعت باشد و زندگیش سراسر فکر است و خیال در نامه ای به مادرش می نویسد : ((همه وجود من فکر شده است با وجود این یک فکر شایسته راجع به زندگانی خود ندارم ، اگر یک فکر هوشیارانه می کنم این است که کی یک شکار بزنم متاسفانه آن هم با باروت خراب انسان نمی داند این درد را به که بگوید اقلاً مثل یک شکارچی درست و حسابی هم یک شب به این کلبه خرابه نباید برگشت اما صرفه جویی را خوب بلد شده ام به عکس صرفه جویی در فکر و خیال)) گرچه دیگر شاعر شده و مشهور است و نام و آثارش در ((منتخبات آثار، از نویسندگان و شعرای معاصرین )) می آید و حتی محمد ضیاء هشترودی در این کتاب شر او را چنین ستوده است (( از این نکته هم نباید غافل گردید از معنی گذشته ادبیات فارسی شکل جدید مهمی به خود نمی بیند تنها طرز تغزل جدید نیما می تواند از مدعای فوق مستثنا گردد)) اما او با روشن بینی و آینده نگری که نشانه شناخت او از موقعیت سیاسی و اجتماعی ایران است اوضاع و احوال سیاسی روزگار خود را دنبال می کند .
در تاریخ 6 اردیبهشت ماه سال 1305 نیما یوشیج در 29 سالگی با خانم عالیه جهانگیر فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده روزنامه نویس انقلابی میرزا جهانگیر صوراسرافیل ازدواج کرد این پیوند با وجود فراز و نشیب فراوان تا پایان زندگی هردو ادامه یافت .
زنده یاد عالیه جهانگیر همسر نیما در دفتر خاطراتش که در سال 1341 به خواهش و اصرار سیروس طاهباز گردآوری کرد ولیکن به پایان نرساند آشنائیش با نیما را چنین نوشته است : ((وقتی که من زن نیما شدم 21 سال داشتم معلم هم بودم معلم کلاس چهارم ابتدائی بودم و ماهی پانزده تومان می گرفتم )) همه مرا دوست می داشتند حتی شاگردها برای من روی تخته سیاه شعر می نوشتند موسیقی را دوست می داشتم ، مادرم وقتی فهمید عشق به موسیقی دارم برایم تاری خرید و معلمی آورد در مدت کمی خیلی خوب دوره ابتدائی موسیقی را فرا گرفتم .
مادرم خیلی فکرش باز بود دم از آزادی می زد برادرش میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل را در دوره مشروطیت کشته بودند پسر ارشدش در جنگ بین دولت و ملت کشته شد خیلی نطاق بود سواد قدیمی داشت حافظ سعدی و مثنوی را از حفظ می خواند پدرم هم در طفولیت کشته شد .
سیکل دوم را هم تمــــام کردم و در این موقع برای من خواستگارهایی می آمد اما من قبول نمی کردم روزی شوهر همشیره بزرگترم