پاراگراف اول 
هستی ؛ علت العلل : 
از نظر من، درک علت العلل ( = سیرت ) چنان بسیط و فراگیر و نا منتها است که هیچ ذرّه ای فارغ از آن و فارغ از قانون مندی آن نمی باشد.
و من به چنین حقیقتی، که متّصف به آغاز و پایانی نباشد، اتلاق خدا میکنم.
متغیّرات ؛ طبیعت : 
من ، طبیعت و اجزای آن را ، اندام ( سیرت ) اتلاق می کنم ؛ یعنی معّرف همیشه ماندگار آن ( صورت ) .
خاستکاه انسان : 
انسان ، گونه تکامل یافته میمون است میمونی که ذاتاً بهره مند از صفات انسانی بوده و در مسیر انسانیت برای دگرگونیهایی اندامی و ذهنی خویش می شتافته است.
و من، این واقعیت را طی مقاله ای زیر عنوان (نظریه ی خلقت) در کتاب زیر نگارش خود (فدرالیزم بین الملل / جهانی / متحّد ) به تفصیل ابراز داشته ام .
بیولوژیستها ، سعی کرده اند برخی از دسته های میمون را به عنوان نیاکان انسان به اثبات رسانند ولی من منکر این طرز تفکر هستم زیرا چون دسته های اولیه میمون در سراسر جهان (حتی دردو قارّه آمریکا و استرالیا) نیز به طور همزمان به صورتی تمام نما به تکامل رسیده است .
انسان و دین : 
( الف ) دین : به اعتقاد من دین ، پیش از انکه زیر یک نامی خاص به توسط کسی بیاید تکلیف بشر را بسنجد، شئون آن ، به ویژه به صورتی جاذبه های تهذیب و تکلّف و اعتدال و مهرورزی، در سرشت او موجود بوده و به تکامل رسیده است.
( ب ) مذهب : به اعتقاد من مذهب ، پیش از آنکه نفساً ، متنی به صورتی (دین) باشد، مفسر چنین متنی در موقعیت (حواشی) قرار می گیرد.
چنانکه در یک چنان موضعی ، به همان مقدار که ناشر اصل متن دینی تلقی می شود، تحریف کننده ی چنین متنی برای آشفته گیهای عمیق روحی نیز به شمار می آید .و در واقع مذهب ، به ویژه مذهب (شرقی) به جام شوکرانی میماند که چون ، مانند دین ، یک اصل الهی نیست و (شخصی و غیظی) است ، هر که به مخالفتش برخیزد ، به پیشباز غول بی منطق مرگ شتافته است .
و اما اینکه تئولوژیستها ، مذهب را با دین یکی انگاشته ، از عدم صلاحیت آنها برای تفسیر درست چنین مسئله ای بوده است ؛ چون ، مذهب در واقع نه تنها دین نمی باشد ، که به اعتقاد من سرکوبگر نصوص دینی در طول تاریخ نیز تلقی می شده است.
( ج ) دین اختیاری: پیکر زیبای انسان و ودیعه یزدانی خرد او ، هم زمان و توأمان به تکامل رسیده اند.
و لهذا، معرّف (اشرفیت) آن فطرتاً همراه با انگیزه هایی (در نیک و بد)بوده و تفاوت حلال با حرام برای او، از همین جهت ناشی شده است.
و من، به همین جهت به اصل جریان حلال گرایی انسان، شعار (دین) را عنوان نموده و به این (شعار) ، زمانی که به شهوت بی بند و باری انسان فایق آید ، نامی به صورت (دین) را اتلاق میدارم.
یعنی اینکه دین در واقع ، اصل کاملی سرشته شده با نهاد آدمی است که نیازی ندارد به اجبار وانمود بشود و تحمیل کسی گردد.
( د ) دین اجباری: مصیبت بشر در طول تاریخ این بوده واست ، که عناصری دین گردان (کاهن و مرتاض و مرشد و اسقف و در کل آیت های خدا) همواره تلاش ورزیده اند دین را به ( زور ) القا کنند.
و علتش هم این بوده که این طیف ، بدون استثنا فاقد مهارت هایی تخصصی در امور اجتماعی ( روان شناختی ) بوده و در جبر زمان و مکان ، همواره نیاز تحول پذیری روزگار بنی آدم را انکار میکرده اند.
و چنین است که اشتباه این طیف در طول تاریخ ، چه بسیار میلیاردها نسل بشر را که در اعماق جنگ های روانی و آشفتگیهای زندگی و هلاکت های گروهی بر نیفکنده است.در دوره ی ما ، ملا عمر و اسامه بن لادن ، از مجاهدین افغانی (به ویژه از ترکیب حکمت یار و پیروان مودودی) زاده شده و این ها نیز از حجله گاه.
سیاست بین المللی خام در بستر خاور میانه به وجود آمده اند.
( ر ) دین سیاسی: اگر فرض کنیم که دین ، نفساً شایان مقایسه با یک تخم مرغ است ، محتوای این تخم مرغ در صورتی سالم خواهد بود ، که از پوسته واز قالب طبیعی خود به در نرفته باشد .
دین هم همینطور است ؛ دین نفساً تا زمانی طبیعی و سالم است ، که با روح سیاست نیامیخته باشد.
هر گاه با سیاست نزدیک و آلوده شد ، طبیعی است که پرده عصمت آن دریده شده و شأن رباّنیت (= وجدانیت) آن به یغما رفته و در ظرفیت او چیزی جز انگارهایی عوام فریبی باقی نمی ماند.
پاراگراف دوم
از کجا بر خاسته و به چه سرزمینی متعلقم؟
از دوران بچه گی تا حالا که به کهن سالی برخورده ام ، لحظه به لحظه یادم می آید که شرایط زندگی در افغانستان تا چه حد دشوار و پوچ و در عین حال مسخره وغم انگیز بوده و مردم مظلوم آن چگونه در یک محیطی سرشار از یک شرایطی غیر بهداشتی وآکنده از بیعدالتی و فقر و محرومیت سوخته و می ساخته اند.
از دوران بچه گی تا حالا که به کهن سالی برخورده ام ، لحظه به لحظه یادم می آید که شرایط زندگی در افغانستان تا چه حد دشوار و پوچ و در عین حال مسخره وغم انگیز بوده و مردم مظلوم آن چگونه در یک محیطی سرشار از یک شرایطی غیر بهداشتی وآکنده از بیعدالتی و فقر و محرومیت سوخته و می ساخته اند.
در واقع، درد سنت قهریه ی افغانستان، ویروس جانکاه تمام این مصیبت در طول تاریخ این سرزمین تلقی می شده است .
از سیصد سال به اینطرف که من تاریخ این دوره را مرور میکنم ، در افغانستان فقط یک پیام آور منوّر ( = سنت شکن و غرب گرا) به ظهور رسید (امان الله 1929/1919) .
تئوری او ، زیر نام آزادی و آزادگی و تحول گرایی ، نوید دهنده ی منطقی ترین یک ریفرم سیاسی و اجتماعی تلقی میگردید .
یعنی کسی که، در واقع خدا او را با این تئوری فرستاد تا آنگونه که شایسته بود اهالی پس گرای این سرزمین را به خوبی نجات دهد ، ولی پس از ده سال (1929-1919) این پیشوای بزرگ با فلاخن سنت( این شلاق جهل همیشگی)، چنان رانده شد که از آن به بعد ، خدا با نفرت از یکچین مردمی ، شلاق حکومتی پی همی را بر آنها مستولی داشت تا روزی که حکومت کمونیزم شکل گرفت و این نیز نوع دیگری پشت کردن خدا به این مردم بود .
و حکومت کمونیزم که خود زایده عصیانهای شدید اجتماعی تلقی میگردید ، آنچه که در خصلت آن به فراوانی یافت میشد ، تا آنروز آرمان بدون تفسیر استالین در فضای سرزمین خود آنها با یک پیامدی (خونریزانه) بود ؛ به معنایی گریز خود آنها از سایه ی سنت در یک سایه بدتر از آن .
و عجیب اینکه به رغم این ، مردم مملکت آنها ، هنوزه به طور کامل با شلاق کمونیزم به مکافات سئو نیت خود نمیرسید.
برای اینکه در پی آنها ، به زودی دوره مجاهد افغانی فرا میرسید دوره ای که طی آن از سر تا دم این مملکت ، پوست بشریتِ در حال گریز آن از این مخمسه ، یکسره باید کنده میشد وتمام نوامیس آن بر باد میرفت و همه چیز آن باقول و قرار های کتبی و شفاهی به شرق و غرب عالم (مخصوصاً به حکومتهای هم جوار) به فروش میرسید و این چنین ، انسانیت آن با دفع اشرفیت آن مسخ میگردید و حکومت ملاعمر و مکتب دیو بندی و فرقه های خونریز پاکستانی و شاخه ایرانی دیگر آن را در قالب سیاست حکومت آن کشورمتحمل می گشت .
یعنی رویکرد وضعیتی که هیبت وشقاوت ویرانگر آن با عوام فریبی و جهان فریبی هر چه تمام ، بالاخره با قانون اساسی 14 جدی 1382 و فرمان حکومتی 6 دلو 1382 مغالطه و ظاهراً ناپدید میگشت تا مردم افغانستان و جهان باور بکنند که اهالی یک چنین سرزمینی در پرتو این قانون و در پناه یک حکومتی با نام دموکراسی ، به خوبی نجات پیدا کرده اند در حالیکه واقعیت امر ( نه تنها همزمان با این رویکرد)، که برای همیشه چیز دیگری بوده واست و خواهد بود و آن اینکه به اعتقاد من تا نماینده دبیر کلی سازمان ملل و آنهم با پشتیبانی از یک اقتصادکمکی فراگیر ، به عنوان رهبر اجرایی کشوری افغانستان رویکار نیامده باشد ، چنین قانون و نظامی در اختیار حکومتهایی فطرتاً جاهل و پس گرای افغانستان، برای همیشه فاقد ضمانت اجرایی وتهی از اعتبار التیام بخشی بسی زخمهایی پیدا و ناپیدای این مملکت خواهد بود.
برای اینکه زمام امور این مملکت، همواره در اختیار ایل چادر نشین افغانستان (پشتون) است ؛ پشتون خصلتاً قومی است (رجعت گرا) و در عین حالی رجعت گرایی ، کل پشتون در هر دوکشوری افغانستان (به ویژه پاکستان) وابسته به مکتب های رجعت گرای دیو بندی آن کشورند و دارای روحی هماهنگ با ذات خبیثه ملا عمر و اسامه بن لادن.
وکرزی نیز که خود نسباً پشتون و از حیث تمرکز دارایی های هنگفت خود در پاکستان نیز وابسته به بازار آن کشور و هم فطرتاً عقب گرا و قهراً محافظ کار نسبت به جریان تروریزم تلقی میگردد ، فضای حکومتی امروز افغانستان، مرکب از یک چنین حال و حلاوتی است و در کل ، برای همیشه حکومت افغانستان در اختیار هر دستی باشد.
این دست جز دست پشتون با خصلتی بیابان گردی وپس گرایی نخواهد بود.
و از طرفی ، تاجیکها نیز، خصلتاً به نحو دیگری (رجعت طلبند)، سران آنها بدون استثنا ، وابسته به یک حکومت هم جواری آشوب طلب دیگری اند.
هزاره ها نیز هم همین طور، اینها نیز در پلاک فراوطنی با تاجیکها یکی میشوند هر چند که در داخل با هم تضا د دارند ولی سران هر دوی این اقوام ، شدیدتر از یک کوری مادر زاد ، راهی را که میخواهند ادامه دهند ، از فتنه برانگیز ترین یک حکومت منطقه ای الهام گرفته و با یک چنین عصائی دارند حرکت می کنند و در کل، عناصر خونریز و غارتگر و جواسیسی که سی سال تمام سرزمین و مردم افغانستان را به تباهی کشیده و جنایات هر کدام منجر به مرگ و دربه دری میلیونها انسان گردیده، امروزه در این سرزمین همین ها هستند که حکومت میکنند یعنی کسانی که ، آنچه که برای همیشه از آنها به ظهور خواهند رسید ، چیزی جز سرمایه اندوزی برای خود و ایجاد فقر برای همه ، سکوت در جهل ، بدبینی با تمدن ، شهود و حضوری جاهلانه در شهادت ، بدنگری در نظام و ترکیب اجتماعی پیشرفته ، دوری از نوآوری و بدبینی وگمراهی نسبت به زمان حال و آینده نخواهد بود.
عواطف من نسبت به شرق و غرب : ( الف ) احساس شرقی ی من : چون افغانستان ، واقع در قاره آسیا ، زادگاه من تلقی میشود ، بسی طبیعی خواهد بودکه نسبت به آن ، پیوندی (خونی- تاریخی) داشته باشم.
به همین مناسبت ، هجرت من از شرق ، به این معنا که (حرمت سرزمین مادر زادم را نادیده بگیریم) نخواهد بود.
و گویا احساس من نسبت به تمام ملتهای شرقی (نه حکومتهای آن) عین همان احساسی است که احتراماً نسبت به کل بشر دارم.
( ب) احساس غربی ی من : من ، چون بالندگی روحیاتم را در غرب بهتر از شرق بر می یابم ، طبعاً ، غرب را پایه طبیعی ذوقیاتم بر می شمرم و به همان اندازه که خالصانه برای نجات ملتهای شرقی با طلب مدد از خدا تلاش می ورزم، خالصانه هم به عظمت روز افزون غرب می اندیشم و دل می سپارم.
تفسیر و دریافت های من از موقعیت هایی نا هماهنگ شرقی و غربی: ( الف ) شرق ؛ رهی که این قاره در پیش دارد: واژه ی شرقی را ، مصداق مفاهیم پای بندی به (دیرینه انگاری) بر می شمرم ؛ یعنی چیزی که در وادی تأملات سیاسی شرقیها ، عقل دوره رنسانس آن در عالی ترین مرحله تکامل خود ، ابتدا با سید جمال الدین افغانی و پیروان مصری او به صورتی جهادی گری نامتجانس با واقعیت های زندگی آغاز و سپس با ملا عمر و اسامه بن لادن (این نسل مخیل برخاسته از بستر مجاهدین افغانی)، به صورتی (دگماتیزم خونریز) رجعت گرا میدان یافت.
البته در عین حال ، من بر تمام افکار سید جمال ( این نابغه ی