پیش گفتار بیش از هفتاد سال از مرگ و فغان وان گوگ میگذرد اما خاطره او هنوز در ما زنده است.
«و نسان هلندی» - نامی که خود بر خویشتن نهاده بود- کمترین قرابتی با آن ولگرد یا دهقانی که در حالتی سرشار از جنون و جذبه دست به نقاشی می زد، همان تصویری که در بسیاری از کتابها و فیلم ها از او به دست می دهند، نداشت.
ونسان ، مهربان ، ملایم و گشاده دست بود، از بیماری هول انگیزی که دردی جانکاه در مغز و تنش انداخته بود و هر چند گاه او را به موجودی دیگر، به موجودی عصبی و خشن بدل می کرد رنج می برد.
در جستجوی شخصی خود در کشف حقیقت همچنین به کند و کاو در حقیقت مردم ساده زحمتکش، مطرود تباه شده نیز می پرداخت.
دنیای او دنیای دهقانان برابانت، معدنکاران بوریناژ، سین روسی، مووه نقاش، با باتانگی سمسار، رولن نامه رسان و خواهراپی فن ، بود.
بیش از همه برادر همدل و هم زبانش تئو به او نزدیک بود و سهمی اساسی در کار او داشت، از لحاظ مالی او را یاری می کرد تا به نقاشی بپردازد، تا بتواند به رغم تمام موانع و محاسبات غلط، ناکامی ها و تردیدها، رنج ها و سرخوردگی ها و سرزنش ها بکار خود ادامه می دهد و به آنجا برسد که فریاد برآورد:«بسیار خوب این کاری است که من نقد جان برسر آن نهاده ام و برای آن نیمی از عقلم را از دست دادهام ...
اما تو چه می خواهی ؟»صفحاتی که در پی خواهد آمد حکایت مردی را بازگو می کند که از راه جذبه و شور، شجاعانه، و فارغ بال به جستجوی حقیقت برآمد.
و هنگامی که قلم رو به زمین گذاشت، قلم بدست گرفت و کوشید هر چه روشن تر درخود نظر کند و درون خویش را آشکار سازد.
برای شناختن ونسان هیچ راهی بهتر از مطالعه نامه های او نیست.
از همین رو است که نامه ها بافت اصلی این تحقیق را تشکیل می دهند، و در بسیاری مواقع خود اوست که سخن میگوید.
راست است که ونسان برای شناخت نهضت امپریستونیستی، یعنی بزرگترین جنبش هنری عصر او ، به نقاشان پاریسی رو آورد اما از آنجا که هرگز نمی توانست در برابر طبیعت آرام و منفعل بماند و بیش از آن که دلبسته ضر به های پاره پاره رنگ و نیز فضا باشد دل مشغول طرح، رنگ، اشیای سخت و انسان های زنده و ملموس بود هرگز بصورت امپریسیونیستی راست آیین در نیامد.
از همین روست که ونسان وان گوگ را در قالب مبهم «پست امپریسونیسم» جای می دهند.
زوندرت سی ام مارس 1853 تا سی ام ژانویه 1869 فصلی از غم انگیزترین سرگذشت های تاریخ نقاشی در سی ام مارس 1853 در گروت- زوندرت در ایالت برابانت هلند، نزدیک مرز بلژیک گشوده شد.
در اینجا بود که ونسان وان گوگ چشم به جهان گشود.
تئودورس پدر ونسان کشیش و کشیش زاده بود،اجداد او زاد بر زاد یا روحانی بودند(حتی یکی از وانگوگ ها یکبار به مقام اسقفی کلیسای اترخت نایل آمد) یا زرگر و تاجر.
مادرش آناکورنلیا کاربنتوس که سه سال بزرگتر از پدر ونسان بود دختر یک صحاف دادگاه اهل لاهه بود.
زندگی زناشویی این دو راحت و بی دغدغه می گذشت.
با این همه آغاز زناشوئی با بدبیاری توأم بود؛ نخستین فرزند شش هفته پس از تولد مرد.
خوشبختانه یک سال بعد از آن روز همسر کشیش پسر دومی را باردار شد که نام فرزند اول را بر او نهادند.
تئو پسر دیگر خانواده، برادر محبوب و نیز حامی و راهنمای ونسان در اول مه 1875 تولد یافت، سپس خانواده دارای چهار فرزند دیگر شد.
ونسان تا دوازده سالگی در روستای محل تولدش به سربرد، پسری آرام بود که هردم در معرض غلیان های ناگهانی بی تابی و نابردباری و خلجان روحی ای بود که اغلب جای خود را به دوره های طولانی افسردگی می داد.
باحالتی آمیخته به سرسختی و اغلب تودار و مرموز بابچه های دیگر در نمی آمیخت.
خواهرش الیزابت بعدها درباره او نوشت: «نه فقط براداران و خواهران کوچکش در نظر او چون بیگانگان جلوه می کردند، بلکه نسبت به خود نیز چون بیگانه ای بود.» دوران کودکیش ظاهراً در ملال گذشته و پسری تنها بود؛ اما در عین حال بسیار کله شق و مصمم بود.
در سراسر زندگی احترام خود را نسبت به محیط خانه که در نظر او نمونه یک «زندگی پربار» بود، حفظ کرد.
حس می کرد که تنها همین نوع زندگی معنی و مفهومی دارد هر چند که خود هرگز بدان دست نیافت.
درس هایی که از زمین و مردم ساده و خشنی که در آن کار می کردند، آموخت، تأثیری نیرومند بر او گذاشت.
صورت ظاهر ونسان نمودار شخصیت باطنی اوست.
خواهرش الیزابت او را اینگونه توصیف میکند:« هیکلی تنومند داشت لاغر نبود.
چون این عادت بد را داشت که همیشه سرش را زیر می انداخت، کمرش اندکی خمیده بود، ریش قرمز کم پشتش که زیر یک کلاه حصیری پنهان بود بر چهره ای غریب (و نه چهره یک مرد جوان ) سایه می انداخت.
پیشانیش اش به همین زودی اندکی چین برداشته بود، ابروهایش در حالتی از تمرکز در هم کشیده و اخم آلود بود.
چشم هایش کوچک و ژرف بود و به تناسب تأثیری که در مردم می گذاشت گاه آبی بود و گاه سبز می زد.
ولی به رغم این ظاهر سرد و غیر جاذب، جلوه روشن ژرفنای روح تسخیر ناپذیرش، نوعی غرابت به کل شخصیت او می بخشید.» بی شک یکی از راههای شناخت شخصیت وان گوگ را باید در آمیزه عرفان و واقع نگری، شور و وانهادگی و جذبه و رخوت جستجو کرد؛ این حالات به نوبه خود میراث منع و تحذیر های شجره پدری بود که به تناوب کشیشان جای خود را به تجّار و دریا نوردان ماجراجو میدادندو از اینرو یکی سخت پابند آداب اجتماعی بود و دیگری شورشی.
شخصیت وان گوگ آمیخته به سایه روشن های سرگیجه آوری است که هر چند گاهی به نظر می رسد که می توان «توضیحی برای شخصیت او» یافت ولی در نهایت به هیچ رو توضیح بردار نیست.» ونسان در اکتبر 1864 هنگامی که بیش از یازده سال نداشت، زوندرت را به قصد تحصیل در مدرسه ژان پروویلی در ژون برگن ترک کرد.
والدین ونسان گمان می کردند پسرشان در معاشرت با بچه های هم سن و سال خود «متمدن» خواهد شد، ولی حاصل کار نومید کننده بود؛ چه بسا گوشه گیرتر و حساس تر شد، ولی اغلب یا با خود خلوت می کرد و به مطالعه کتب فلسفی و کلامی ای می پرداخت که سطح آن از سن او بسیار بالاتر بود، یا فقط به رؤیا فرو می رفت.
تکالیفش را خوب انجام نمی داد.
احتمال می رود که عشق هدیه طراحی را از مادرش – که چند طرح دیدنی رنگ و روغن پیش از ازدواج او در دست است – به ارث برده باشد.
ونسان به این زوردی در طرح ها و سیاه مشقهای گوناگون قوت این تأثیر را ثابت کرد.
برای نمونه طرحی از یک پل در دست داریم امضا و تاریخ یازدهم ژانویه 1862 را دارد؛ و پشت صفحه طرح چند نیمرخ کاریکاتور گونه به چشم می خورد؛ یک ظرف شیر که تاریخ پنجم سپتامبر همان سال را دارد؛ سگی در حال پارس کردن به تاریخ بیست تو هشتم دسامبر؛ مرکز کورینت در بیست و دوم اوت 1863؛ چند پیش طرح از گل؛ چند منظره با آبرنگ از جمله حومهشاتودکردی، نزدیک آرل(1863)؛ بزچران و رمه اش به تاریخ نهم اکتبر 1863.
تمام این طرح ها به دقتی وسواس آمیز کشیده شده ؛ و نمودار کار یک محصل کوشاست.
ونسان در سپتامبر 1866 از مدرسه ژان پروویلی به مدرسه ای مشابه واقع در تیلبورگ رفت؛ و با خانواده هنیک در خیابان چهل و هفتم سرفویل هم خانه شد.
دو سال در تیلبورگ ماندگارشد، تا اینکه در چهاردهم مارس 1868 به زوندرت بازگشت.
در این هنگام، پانزده ساله بود.
لاهه سی ام مارس1869 تا سیزدهم ژوئن 1873 ونسان به سفارش عمو کنت به عنوان دستیار ترستیگ نامی که مدیر شعبه هلندی بنگاه «گوپیل و شرکا» ی دلالان آثار هنری پاریس بود، و در لاهه خیابان شماره 10 قرار داشت، مشغول کارشد.
این سال ها به تلاش و تکاپو و آرامش گذشت، و ونسان امکان یافت تا با دنیای پرتنوعی از تصویرهای عامه پسند، از نقاشی های مناظر زندگی روزمره تا طرح های نظامی، عریان نگاری، غروب آفتاب و ماجراهای عاشقانه آشنا شود.
در بیست و نهم ژانویه 1871، وان گوگ کشیش که از سوی شورای عالی کلیسای پروتستان به سرپرستی کلیسای هل وویروت گماشته شده بود، همراه همسر و فرزندانش زوندرت را ترک گفت، و به این طریق ونسان دیگر هرگز دهکده زادگاهش را ندید.
ونسان در نوزده سالگی به شتاب دوره نوجوانی را پشت سرگذاشت و به مردی رسید.
در اوت 1872، او و برادرش تئو، که در آن هنگام در مدرسه ای شبانه روزی در اویترویک بود، مکاتبات مادام العمر خود را آغاز کردند.
از بین تمام برادارن وخواهران ونسان، تئو بیش از همه به او نزدیک بود؛ با این همه هیچ شباهتی به هم نداشتند؛ هر قدر تئو آرام و مطمئن بود، برادر بزرگترش ونسان زودرنج، متکبر و شوریده بود.
ونسان، تئو را پناه و مأوا و تکیه گاه خود می شمرد.
چنین مقدر بود که تئو مورد اعتماد و سپس شاهد او باشد.
در سیزدهم ژوئن 1873، ونسان به شعبه لندن بنگاه گوپیل انتقال یافت، و یکی دو اتاق درمهمان خانه خانم«لویر» نامه که بیوه یک روحانی پروتستان بود، اجاره کرد.
ونسان به سفارش عمو کنت به عنوان دستیار ترستیگ نامی که مدیر شعبه هلندی بنگاه «گوپیل و شرکا» ی دلالان آثار هنری پاریس بود، و در لاهه خیابان شماره 10 قرار داشت، مشغول کارشد.
لندن سیردهم ژوئن 1873 تا پانزدهم مه 1875 ونسان در ژانویه 1874، نوشت:«چقدر دلم می خواهد بجای اینکه بیشتر اوقات از طریق نامه درباره هنر بحث کنیم رو در رو با تو گفتگو کنم.
دلم می خواهد به اندازه تو تحسین کنم، اما اغلب مردم چگونه باید و شاید تحسین نمیکنند.» تا اینجا هنر در نظر ونسان کمابیش به تصاویر و تابلوهای بنگاه گوپیل محدود می شد؛ از آن میان نیایش مریم مقدس میله، آثار مسونیه و مارگریت در چشمه آری شیفر را دوست داشت.
ونسان هنوز خواننده ای حریص بود؛ به خصوص دیکنز برای او جاذبه ای غریب داشت.
به تئو سفارش می کرد: « تا می توانی درباره هنر بخوان» او از دل سخن می گفت، زیرا به شدت به اورسولا دختر صاحب مهمان خانه، دل بسته بود.
محبوب او در یک مهدکودک کار میکرد، و همین موضوع سبب شد تا با «زندگی پربار» که بیش از هر چیز در دنیا احترامش را بر میانگیخت، پیوند برقرار کند.
اورسولا را «فرشته ای که مشتی کودک احاطه اش کرده اند» می خواند.
در نامه هایی که به خانواده اش نوشته، این شور و نشاط و امید به تشکیل خانواده منعکس است.
او چنان غرق در شادی معصومانه خود بود که هرگز گمان نمیبرد که ممکن است اورسولا لذت روحی و چشم و گوش بسته او را به ریشخند بگیرد.
جرأت آن را نداشت که عشقش را ابراز کند.
بالاخره در حالتی سرشار از شورو عاطفه، احساساتش را بر زبان آورد و از دختر خواست که با او ازدواج کند.
دختر وانمود کرد که از این درخواست دستخوش حیرت شده است و سپس توفان خنده را سرداد و به گفت که پیش از این به نامزدی یکی از مشتریان قبلی درآمده است.
ونسان که به شدت ناراحت شده بود به التماس از او خواست که نامزدیش را به هم بزند؛ اما دختر گوشش به این حرفها بدهکار نبود.
اورسولا که گمان می برد ونسان را از این فکر منصرف کرده است، شروع به دست انداختن او کرد، و وقتی که ونسان پافشاری کرد و به عجز و لابه ادامه داد، دختر بار دیگر خنده را از سرگرفت و دل شکست.
ونسان نومید و دل شکسته لندن را ترک گفت و به والدینش در هل وویروت پیوست.
چنگش افتاده بود اما تقدیر خط بطلان برآرزوهای ابلهانه او کشید؛ رویا ناپذیر شده بود، و او تنها در تیرگی و غم رها شده بود.
ونسان از اکتبر تا دسامبر 1874، در شعبه پاریس بنگاه گوپیل بکار پرداخت، اما درست پیش از پایان سال، او را به شعبه لندن باز گرداندند.
ونسان کوشید با مطالعه، رفتن منظم به کلیسا و قدم زدن در تنهایی در اطراف شهر لندن موضوع را به کلی فراموش کند.
در طی ماه های بعدی آتش وجد و حالت عارفانه او بالا گرفت.
باور داشت که رنج او دلیلی است بر اینکه باید با عمل به خیر کفاره گناهانی را بپردازد که خداوند به سبب آنها مجازاتش میکرد.
درپانزدهم ماه مه 1875 ونسان بار دیگر به پاریس انتقال یافت.
پاریس پانزدهم مه 1875 تا سی و یکم مارس1876 ونسان در ششم ژوئیه به تئو نوشت:« اتاق کوچکی در محله مونمارتر اجاره کردهام که تو از آن خیلی خوشت خواهد آمد.
اتاق کوچکی است، اما مشرف به باغچهای است که پوشیده از پیچک پاپیتال و شاخه های درخت مو است.» در بیست و دوم اکتبر، پدر که به سرپرستی کلیسای اتن منصوب شده بود، هل وویرت ترک کرد.
غروب های طولانی و اندوهبار را به خواندن آثار ویکتورهوگو، هاینه، کیتس، لانگ فلو یا جرج الیوت اختصاص داده بود؛ احساسات مذهبی او به شدت هر چه تمام تر فزونی می گرفت.
ونسان به ارشاد ادامه داد، و به بردارش توصیه کرد که به مطالعه برای تهذیب و اصلاح خود بپردازد.
اکنون دیگر از لاادریونی مانند میشله و رنان بدش آمده بود و آثارشان را نمی خواند، در چهاردهم اکتبر 1875 نوشت:«در جستجوی روشنائی و رهائی گام بردار و این همه در بند جنبه های بد زندگی نباش.» ونسان چنان غرق در مطالعه و تفکر بود که کارش را فراموش کرد بنگاه گوپیل بدست آقای بوسو و والادون افتاده بود و این دو چندان علاقه ای به دستیار عجیب و غریب خود نداشتند.
مشتریان بنگاه از او ناراضی بودند.
به علاوه خود ونسان هم از تصاویری که آنها می فروختند خوشش نمیآمد و نظرش را صریحاً به زبان می آورد.
سرانجام پس از چند جلسه بحث و گفتگو به کارفرمایانش گوشزد کرد که دلالی تصاویر نوعی«فریبکاری سازمان یافته» است و به همین دلیل اخراج شد؛ و در اول آوریل 1876 پاریس را ترک گفت.
این اتفاق شکستی تازه برای ونسان محسوب می شد.در آخر ماه مارس، ونسان به تقاضای آگهی مندرج در یک روزنامه که خواستار ناظمی برای یک مدرسه شبانهروزی در رمزگیت شده بود،پاسخ مثبت داد.
مدیر مدرسه آقای استوکس او را بطور نیمه وقت بکار گماشت؛ ونسان به قصد عزیمت به اتن که پدرش در آن هنگام پیشوای روحانی آن بود، پاریس را ترک کرد.
ونسان در شانزدهم آوریل، یعنی چند روزی پس از بیست و سومین سالگرد تولدش ، به آنجا رسید.
رمزگیت، ایلوورت هفدهم آوریل تا سی و یکم دسامبر 1876 بسیاری از شاگرادانش آقای استوکس به خانواده های تهیدست تعلق داشتند؛ بنا بود ونسان به تدریس زبانهای مختلف و از جمله زبان فرانسه که چندان بر آن مسلط نبود و زبان آلمانی بپردازد، و در ضمن شهریه دانشآموزان را جمع کند.
به رمزگیت علاقه داشت.
ونسان آرامتر می نمود.
به تئو نوشت: « راستی که روزهای خوشی را در اینجا می گذرانم؛ ولی هنوز به این خوشبختی و آرامش چندان اعتماد ندارم.» در یکی از روزهای گرم ژوئن، تصمیم گرفت که پای پیاده به لندن برود؛ در کانتربری توقف کرد، و هنگامی که شب فرارسید کنار مردابی که در اطراف آن چند درخت تناور آلش و نارون قرار داشت، دراز کشید و تا ساعت سه صبح همان جا خوابید.
سرشب به لندن رسید و دو روز در آنجا ماند.«به دیدن آدم های مختلف، ازجمله روحانی ای که به نامه نوشته بودم، رفتم» سپس برای دیدار از خواهرش آنا که در یک مدرسه خصوصی زبان فرانسه تدریس میکرد به ول وین رفت.
در خلال روزهایی که در لندن به سر بردکوشید تا بار دیگر اورسولا را ببیند؛ اما وقتی که خبر شد او ازدواج کرده است، نومید و غمزده به راه خود رفت.
در این هنگام اقای استوکس محل مدرسه اش را به ایلوورت در حومه لندن تغییر داد؛ از اینکه شهریه ها دیر به دیر پرداخت می شد ناراحت بود، و از اینرو وان گوگ را در فشاری گذاشت تا به جمع آوری شهریه از والدین بچه ها بپردازد.
توصیفی که ونسان از حال و روز رقت آور خانواده های شاگردان به دست داد، در آقای استوکس اثر نکرد و ثابت شد که ونسان توانایی جمع آوری پول را ندارد؛ و به همین دلیل باید مدرسه را ترک می کرد.
اما این مورد، دیگر شکست به حساب نمی آمد، چرا که افشای بیرحمانه شوربختی طبقه کارگر ونسان را به گرفتن چنین تصمیمی برانگیخته بود.
در هجدهم اوت وقتی زندگی در مدرسه، و زندگی سراسر مبارزه سال پیش در پاریس را باهم مقایسه میکرد، به تئو نوشت: «کی دوباره به آن حال و هوا بر میگردم؟
اگر اصلاً بازگشتی در کار باشد، به احتمال قوی فقط برای انجام دادن یک کار کاملاً متفاوت خواهد بود.» ونسان مایل بود در صورت امکان در هیأت مبلغ مذهبی در یکی از بنادر ساحلی «مثلاً لیورپول یاهال خدمت کند.
در اینطور جاها، موعظهگر برای ارشاد دریانوردان و خارجی ها وعیادت از بیماران گاهی به دستیارانی نیازمند می شد که به چند زبان مسلط باشند»، آقای جونز مانع از رفتن او نشد.
در آن روز، هر چند قدری دیر، آشکارا دریافت که بار گرانی برگرده معاونش گذاشته است، و در عین حال مواعظ ونسان در مخاطبانش نمی گرفت.
با این همه، ونسان از دل و جان خود را وقف تکلیف معنوی اش کرده بود.
در اواخر دسامبر خسته و مانده نزد خانواده اش در اتن بازگشت.
پدر ونسان رنجش آشکار خود را از آخرین ناکامی پس پنهان نکرد.
ونسان پریده رنگ، لاغر و تبدار بود؛ اعضای خانواده سری تکان می دادند و افسوس میخوردند.
بهتر این بود که هم برای حفظ سلامت خودش و هم برای حفظ آبروی پدر به هلند می رفت، و شغل آرام تر و پردرآمدتری پیدا می کرد.
عمو کنت عاقبت در برابر خواهش های والدین ونسان تسلیم شد و موافقت کرد که بار دیگر کاری برای برادرزاده اش دست و پا کند.
ونسان در کتابفروشی ون برام و بلوسه در دور درخت مشغول کار شد.
با این حال، ونسان هیچ قصد نداشت از تکالیف مذهبی اش دست بکشد.
اتن، دوردرخت اول ژانویه تا نهم مه 1877 پس از تجربه تلخش در کار تبلیغ مسیحیت، اینک در کار کتابفروشی آرامشی یافته بود.
او غرق مطالعه کتب مذهبی و فلسفی بود و در اتاق کوچکش چون زاهدی گوشه نشین می زیست.
به دیوار اتاق دو تمثال مسیح آرام بخش و مسیح پاداش دهنده را آویخته بود که تئو به او هدیه کرده بود.
ونسان دوره کار در کتابفروشی را تنها درنگی کوتاه می شمرد که به او امکان می داد تا دقیقتر و جامع تر از گذشته به مسائلی که یک مبلغ مسیحی با آن روبرو بود، نظر کند، و در ضمن خود را بهتر بشناسد.
گوشش بدهکار زخم زبانهای همکارانش در کتابفروشی یا هم خانه هایش در تالبروژ استراتژ کنار موز نبود.
در بیست و ششم فوریه، وقتی تئو را ملاقات کرد از شادی سر از پا نمی شناخت، و چند هفته بعد در بیست و دوم مارس، نوشت: «وقتی از هدف هایم برای تو می نویسم افکارم روشنی و صراحت پیدا می کند.» اکنون احساس تداوم و پیوستگی، بر دعوت آمرانه به تبلیغ مسیحیت افزوده شده بود.
ونسان به سیر و مطالعه اخلاقی و فلسفی، «آشنائی و عشق به زندگی و آثار مردانی چون ژول بره تون، میله ، شارل ژاک، رامبرانت، باسبوم و بسیاری دیگر ...
و همچنین تمایل به پروردن اندیشه های بلند» را نیز افزود.
ونسان هنوز به گوشه گیری و تنهایی روزگار می گذارند، و جز با یک ناظم مدرسه به نام گرلیتز که در همان پانسیون زندگی می کرد، تقریباً با هیچ کس دیگر حشر و نشر نداشت.
اما پدر ونسان رفته رفته تحت تأثیر اعتقاد عمیق و شور و شوق او به تکمیل مطالعاتش قرار گرفت، و از اینکه پسرش راه او و اجدادش را برگزیده بود، خشنود بود.
شورای خانواده دعوت به اظهار رأی شد، و سرانجام به این نتیجه رسید که کشیش آینده باید تحصیلات مقدماتی خود را در آمستردام تکمیل کند، و نخستین آزمون رشته الهیات را بگذراند.
این دوران را می توانست با عمو یوهانس که در آن هنگام مدیر کارخانه کشتی سازی نیروی دریائی بود، سرکند.
ونسان در نهم مه به خانه عمویش رسید.
آمستردام، اتن، بروکسل نهم مه 1877 تا دسامبر 1878 دوران تحصیل ونسان طولانی و سرشار از کار و کوشش بود.
در این میان به ویژه زبان لاتین ویونانی را دشوار یافت، دروس یونانی را نزد خاخام جوانی به نام مندس دوکستا که در بخش یهودی نشین آمستردام زندگی می کرد، می آموخت و دائی استریکر وظیفه مرور بر درس های او را برعهده گرفته بود.
جبر و هندسه را پیش تکسیرا دوماتوس(خواهرزاده مندس) که در مدرسه بی بضاعت های یهودی تعلیمات دینی تدریس میکرد، می خواند.
به تئو نوشت:که این مرد «به بردباری سگی که استخوانی را می جود» کار میکند.
ونسان در نظر عمو یوهانس، با آن عقاید لاهوتی و تحصیلات پیرانه سر، پاک مضحک جلوه می کرد؛ او ونسان را واداشت که فقط به یک اتاق قناعت کند، و به ندرت پیش می آمد که حتی در موقع صرف غذا- که ونسان خود مجبور به تهیه آن بود- او را ببیند.
ونسان به برادرش نوشت: « گهگاه وقتی دارم چیز می نویسم از روی غریزه طرح کوچکی هم می کشم، مثل همان طرحی که چند روز پیش برایت فرستادم.
به ندرت یادداشت هایی از اینگونه از آن دوران در دست است.
ونسان اقرار میکند که از روی «غریزه»طراحی می کند؛ هنوز نقاش به حساب نمی آید ، و آیندهاش مسیر دیگری را باید طی کند، یا دست کم اعتقاد او چنین است.
نامه هایش به تئو، هنوز پر از موعظه های اخلاقی و نهی از منکرات و شرح دور و دراز و کسالت آور تلاش هایش برای مطالعه، شرح مشکلات، شکایات و تکرار امیدهایش است.
راه دشواری اختیار کرده بود، ولی می بایست به این راه ادامه دهد و ثابت قدم بماند.
بار دیگر مطالعه آثار میشله و رنان را از سر گرفت، منتها با این تصور که «آگاهی از تاریخ بطور کلی، و افراد خاص هر دوره به ویژه آگاهی از تاریخ کتاب مقدس تا تاریخ انقلاب، از ادیسه تا آثار دیکنز و میشله...» او را یاری خواهد کرد تا به «انسانی باطنی و روحانی» تبدیل شود.
دو ماه بعد، وقتی که از دقت و ریزه بینی در کتابها حوصله اش سررفت، درس و کتاب و مطالعه را پاک رها کرد؛ آیا برای ابلاغ حقیقت خدا به انسان واقعاً این همه نیاز به آموختن هست؟
بازگشت ونسان پدر و مادر را در نومیدی وتلخکامی فروبرد، خاصه که برای شخص کشیش اینکار بی شک پیامدهای ناگواری در بر داشت؛ اما ونسان چنان افسرده می نمود که از سرزنشش چشم پوشیدند.
خوشبختانه آقای جونز، مقام روحانی ایلوورت که درهمان اوان از اتن بازدید میکرد به او کمک کرد تا آرامشش را باز یابد.
در اواسط ژوئیه، هر دو به همراه پدر و نسان به بروکسل رفتند، و از یک دانشسرای مقدماتی دیدار کردند که دوره تحصیلی آن سه ساله بود- به خلاف سراسر هلند که دوران تحصیل دست کم شش سال طول میکشید.
ونسان بی میل نبود که یکبار دیگر بختش را بیازماید.
مدیران مدرسه پیشنهاد کردند برای آنکه :«بتوانند بیشتر با هم آشنا شوند» سه ماه او را بپذیرند، اما از آنجا که شهریه ها بسیار گران بود، بدبختانه چاره ای جز رد پیشنهاد نداشتند.
ونسان به اتن بازگشت و مطابق معمول تنها و خاموش روزها را به پرسه زدن در اطراف، نوشتن متن موعظه یا رونگاری «با قلم ومرکب و مداد» از تصاویر نقاش محبوبش ژول بره تون میگذراند.
ونسان در بروکسل با اعضای انجمن انجیل که تحت تأثیر ایمان او قرار گرفته بودند، تماس داشت.
به هر تقدیر چند هفته بعد به مدرسه کوچکی در لاکن لو بروکسل که مبلغ مذهبی تربیت می کرد، و اداره آن برعهده کشیش برکما بود، پذیرفته شد.
رؤیای او سرانجام به حقیقت پیوسته بود، و ونسان از شادی د رپوست خود نمی گنجید.
اما خیلی زود امید هایش نقش بر آب شد.
علل شکست، در شیوه بیان رقت انگیز و طبیعت ناآرام و تحریک پذیر و بی ثبات او نهفته بود.
علاوه بر این از تن دادن به کمترین انضباط سرباز میزد و از مربیانش انتقاد نمی پذیرفت؛ مثل همیشه دیرآمیز بود، و با لاقیدی تمام لباس می پوشید، و ناخواسته خود را به موجودی مورد نفرت همگان بدل کرده بود.
دوتن دیگر از شاگردان کشیش برکما، به زودی حکم به عدم شایستگی او دادند.
در پانزدهم نوامبر پس از آنکه تمام روز را با تئو گذراند«طرح کوچکی» برای او فرستاد، که «در واقع چیز قابلی نیست بلکه فقط «از روی غریزه» در نزدیکی لاکن به قلم آمده است.» این طرح میخانه محقری را نشان می دهند به نام او شاربوناژ که هم محل فروش ذغال سنگ و ذغال کوک بود و هم مشروب.
«...
این نکته همیشه مرا تکان داده، و بسیار عجیب است که در عین سخت ترین لحظات تنهایی و بی کسی و فقر، در آخر یا نهایت همه چیز، فکر خدا به ذهن ما خطور میکند.
دلم می خواهد از بعضی چیزها که بر سر راهم می بینم، سردستی طرح بزنم، اما چون احتمال میرود که این عمل مرا از کار واقعی ام باز دارد، بهتر است شروع نکنم.» ونسان به رغم تمام مشکلات، دوره آموزشی را تکمیل کرد، و امیدوار بود که او را به بوریناژ بفرستند؛ در ضمن همچنان به قدم زدن های دور و درازش ادامه داد، و نقشه های فراوان درباره آینده در سر پروراند.
درد دلهایش با تئو درباره نقاشی کماکان ادامه داشت.
ونسان دوره آموزشی را به پایان برد، اما از آنجا که انجمن انجیل تصور نمی کرد که او بتواند مبلغ مذهبی خوبی از کار درآید، بکاری گماشته نشد.
این ضربه به مراتب سخت تر بود.
بنابراین ونسان در دسامبر همان سال، به بوریناژ، که فقیرنشین ترین بخش بلژیک بود، رهسپار شد،و در خانه دستفروشی به نام وندرهگن در منطقه معدنی پاتوراژ مستقر شد و کار موعظه را آغاز کرد.
بویناژ دسامبر 1878 تا پانزدهم اکتبر 1880 در بوریناژ فقر در همه جا بیداد می کرد، و حتی از آنچه ونسان در لندن دیده بود، بدتر بود.
یک معدن کار بیش از دو فرانک و نیم درآمد نداشت، و بچه های کمتر از چهارده سال، برای شندرقاز، روانه کار در معادن می شدند.
آوازه «ونسان کشیش آدم خوبی است» در سراسر بوریناژ پیچید.
ونسان که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، به عیادت بیماران می رفت، موعظه میکرد، دلداری میداد ، دردها را تخفیف می داد و تسلی می بخشید.
برای گذران زندگی بکار کپی برداری پرداخت و پدرش سفارشی برای کشیدن چهار نقشه بزرگ فلسطین در ازای چهل گیلدر دستمزد برایش گرفت.
چندان نیازی به پول فلسطین در ازای چهل گیلدر دستمزد برایش گرفت.
و چندان نیازی به پول نداشت، زیرا لباس های کهنه می پوشید و عملاً چیزی نمی خورد؛ سخت مجذوب وظایفش شده بود.
اشتیاق به کار چندان بود که انجمن انجیل او را با حقوق پنجاه فرانک در ماه به مأموریتی موقت به وام که فاصله چندانی با پاتوراژ نداشت فرستاد.
ونسان با نانوایی به نام ژان باتیست دنی همخانه شد؛ اما برای ایراد وعظ اتاق بزرگی اجاره کرد که قبلاً از آن برای مجالس رقص و مهمانی استفاده می شد.
هر وقت مجالی دست می داد از منظره طرح هایی میکشید، و برای تئو و خانوادهاش می فرستاد.
یک روز به درون یک معدن رفت، و شش ساعتی را در آنجا گذراند.
این برخورد هر چند« تأثیری غم انگیز» در او گذاشت، با این حال، مجذوبش کرد.
ونسان واقعاً در میان کارگران معدن زندگی می کرد.
مدت ها پیش تمام لباسهایش را به این و آن بخشیده بود و حالا فقط با یک نیم تنه نظامی مندرس و کلاهی کهنه به این سو آنسو می رفت.
بعلاوه مقرری ناچیزش را نیز میبخشید.
حتی اتاقی که در خانه دنی اجاره کرده بود، در نظرش بسیار مجلل آمد، وبه این سبب به کلبه ای محقر نقل مکان کرد که درآن روی کاه و زمین می خوابید.
در نامه هایش، بارها محیط اطرافش را با تصاویر رامبرانت، رویسدال یا میشل یا حتی با آثار ماریس، مووه یا ایسرائلس مقایسه میکند.
به تئو می نویسد: «بهتر از این نمی توانم تعریفی از هنر به دست بدهم: هنر یعنی انسان بعلاوه طبیعت-طبیعت، واقعیت و حقیقت، منتها با معنی و مفهوم و شخصیتی که هنرمند به آن می بخشد و به بیان در می آورد...
آن را از بند میرهاند و تفسیر میکند.» سپس می افزاید: «مثلاً تصویری از مووه و یا ایسرائلس خیلی چیزها میگوید و اینها را به مراتب روشن تر از خود طبیعت بیان می کند.» ونسان را در بوریناژ بعنوان یک هنرمندی شناختند.
طرح زنی درحال بازگشت از معدن، که تاریخ آن به سال 1881 میپیوندد، احتمالاً به تأثیر از طرحهای بوریناژ – که اکنون هیچ یک از آنها پرداخته بود، زیرا خواهرش مادام دوکن وان گوگ در خاطرات خود می نویسد که ونسان هنگام مراجعت به هلند، چند طرح آبرنگ به خانواده اش نشان داد که زندگی معدن کاران را تصویر میکرد.
ونسان چندی بعد در نامه ای که از لاهه نوشت می گوید: « حالا از زمانی که در بوریناژ دست به نقاشی زدم، دو سال میگذرد.» این آغاز واقعی کار یک هنرمند است.
کشیش وان گوگ با هشدار مادام دنی در مورد منجلابی که پسرش در آن به سر می برد به وام رفت؛ انجمن انجیل که بر اثر رفتار غریب ونسان آبرویش به خطر افتاده بود، چیزی نمانده بود ونسان را از مأموریت برکنار کند،اما تنها در واپسین لحظه از تصمیم خود صرف نظر کرد.
پدر از ونسان قول گرفت که از آن پس معقولانه تر رفتار کند.
در شانزدهم آوریل 1879 در معدنی واقع در نزدیکی روستای فرامریز، انفجاری رخ داد.
ونسان از جان و دل به یاری مجروحان شتافت؛ با شحاعت و قدرتی فوق انسانی در همه جا حاضر شد و هر چیر و هرکس را زیر نظر گرفت.
و در همان لحظه ضربه فرودآمد.
انجمن انجیل ونسان را به این بهانه که واعظ خوبی نیست، برکنار کرد.
ونسان در برابر این دوروئی بی هیچ اعتراضی تسلیم شد؛ چنان خسته بودو از فرط تنگدستی به پوست و استخوانی تبدیل شده بود که از نفرت و نومیدی از پا درآمد.
بوریناژ را با سیمائی درخشان ترک گفت.
ونسان در بروکسل برای کسب صلاحدید به سراغ پترسن کشیش رفت.
این کشیش عالیقدر، که ذوقی در طراحی و نقاشی داشت، از اینرو که ملاقات کننده اش پای پیاده از وام آمده بود، و کیفش را گشوده بود تا «اوراق خط خطی»اش را به او نشان دهد، به حیرت افتاد.
کشیش که خود عضو همان انجمن انجیل بود که حکم به اخراج وان گوگ داده بود، انتظار داشت که ونسان بنای شکوه وشکایت را بگذراند، اما او تنها به اشاره ای کوتاه از سر موضوع گذشت، و در عوض همه وقت را، با همان شور و شوق دیوانه واری که موقع صحبت از تکلیف مذهبی اش برای او دست میداد، به گفتگو درباره هنر گذراند.
پترسن کشیش دوتا از طرح های ونسان را خرید.