معنی امام
کلمه امام یعنی پیشوا .
کلمه پیشوا در فارسی درست ترجمه تحت اللفظی کلمه امام است .
در عربی خود کلمه امام یا پیشوا مفهوم مقدسی ندارد .
یعنی کسی که پیشرو است .
عده ای تابع و پیرو او هستند ، اعم از اینکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد .
قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است .
در یک جا می فرماید :« و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا » ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم و در جای دیگر می گوید « ائمه یدعون الی النار » پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند ، یا مثلاً درباره فرعون کلمه ای نظیر امام را اطلاق می کنند : « یقدم قومه یوم القیامه » که در روز قیامت هم پیشاپیش فقومش حرکت می کند .
پس کلمه امام یعنی پیشوا .
ما به پیشوای باطل فعلاً کاری نداریم .
مفهوم پیشوا را عرض می کنیم .
پیشوایی در چند مورد است ، در بعضی از موارد ، اهل تسنن هم قائل به پیشوایی و امامت هستند و لی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند .
اما در بعضی از مفاهیم امامت ، اصلاً آنها منکر چنین امامتی هستند .
امامتی که مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند .
امامت به معنای زعامت اجتماع است که به همین تعبیر از قدیم در کتب متمکلمین آمده است .
خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید ، امامت را این طور تعریف می کند (ریاسه عامه ) ، یعنی ریاست عمومی .
شوون رسول اکرم (ص)
پیغمبر اکرم (ص) به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود در زمان خودش به حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شون متعددی بودند ؛ یعنی در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره می کردند .
اولین پستی که پیغمبر اکرم (ص) از طرف خدا داشت و عملاً هم متصدی آن بود ، همین بود که پیغامبر بود یعنی احکام و دستورات الهی را بیان می کرد .
آیه قرآن می گوید :« ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا ».
آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهی کرده ( رها کنید ) ، یعنی آنچه پیغمبر از احکام و دستورها می گوید از جانب خدا می گوید .
پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزی است که به او وحی شده .
منصب دیگری که پیغمبر اکرم (ص) متصدی آن بود ، منصب قضاست .او قاضی میان مسلمین بود ، چون قضا هم از نظر اسلام امری نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند ، یک نفر می تواند قاضی باشد .
قضاوت از نظر اسلام یک شان الهی دارد زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می خواهد به عدل حکم کند .
این منصب هم به نص قرآن که می گوید : « فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک.
فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما » .
به پیغمبر تفویض شده ورسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در میان اختلافات مردم قضاوت کند .
این نیز یک منصب الهی است نه یک منصب عادی ، عملاً هم پیغمبر قاضی بود .
منصب سومی که پیغمبر اسلام رسماً داشت و هم به نص قرآن به او تفویض شده بود، هم عملاً عهده دار آن بود همین ریاست عامه است .
او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر مدیر اجتماع مسلمین بود .
به پیغمبر تفویض شده ورسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در میان اختلافات مردم قضاوت کند .
او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر مدیر اجتماع مسلمین بود .
گفته اند آیه : « اطیعوا الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم » ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست ، هر فرمانی که به شما می دهد بپذیرید .قهراً این که می گوییم سه شان ، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساساً آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است : یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است .
در اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد .
دستوری از جانب خدا رسیده و پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است .
آنجا که دستورات دینی را می گویند : نماز چنین بخوانید ، روزه بگیرید و000.
آنجا که میان مردم قضاوت می کند دیگر قضاوتش نمی تواند وحی باشد .
دو نفر اختلاف پیدا می کنند .
پیغمبر طبق موازین اسلامی بین آنها قضاوت می کند و می گوید حق با این است یا با آن .
اینجا دیگر این طور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی می کند که در اینجا بگو حق با این اهمیت هست یا نیست .
حالا اگر یک مورد استثنائی باشد مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر بر اساس ظاهر است ، همان طوری که دیگران قضاوت می کنند ، منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر .
خودش هم فرمود : من مامورم که به ظاهر حکم کنم : یعنی مدعی و منکری پیدا می شوند و مثلاً مدعی دو تا شاهد عادل دارد ،پیغمبر بر اساس همین مدرک حمک می کند این حکمی است که پیغمبر کرده ( نه اینکه به او وحی شده باشد ).
در شان سوم هم پیغمبر به موجب اینکه رهبر اجتماع است ، اگر فرماندهی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ می کند.خدا به او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است .
او هم به حکم اینکه رهبر است کار می کند و لهذا احیاناً مشورت می نماید .
ما می بینیم در جنگهای احد، بدر و خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم (ص) با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آن طور اما مسائلی پیش می آمد که درباره آنها با او سخن می گفتند .
می فرمود : این مسائل به من مربوط نیست ، من جانب الله چنین است و غیر از این هم نمی تواند باشد ولی در این گونه مسائل ( یعنی در غیر حکم خدا )احیاناً پیغمبر مشورت می کند و از دیگران نظر می خواهد پس اگر در موردی پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکند ، این به حکم اختیاری است که خداوند به او داده است.
اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد یک امر استثنایی است و جنبه استثنایی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام می داد .
به او وحی می شد که در این جا چنین کن و در آنجا چنان و در این گونه مسائل هم پیغمبر فقط پیام رسان می باشند .
پس پیغمبر اکرم مسلماً در آن واحد دارای این شوون متعدد بوده است .
امامت به معنی رهبری اجتماع مساله امامت به معنی اولی ، همین ریاست عامه است .
یعنی پیغمبر که از دنیا می رود یکی از شوون او که بلا تکلیف می ماند رهبری اجتماع است .
اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت در این جهت تردید ندارد .
زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟
این مساله ای که اصل آنرا هم شیعه قبول دارد و هم سنی؛ هم شیعه قبول داردکه اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبری عالی و فرمانده است و هم سنی .
در همین جاست که مساله خلافت به آن شکل مطرح است .
شیعه می گوید : پیغمبر (ص) رهبر و زعیم و بعد از خودش را تعیین کرد و گفت : بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی (ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند .
این مطلب را لا اقل به شکلی که شیعه قبول دارد ، قبول ندارند و می گویند : در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند .
پس انها هم اصل امامت و پیشوایی را ـ که مسلمین باید پیشوا داشته باشند ـ قبول دارند منتها آنها می گویند پیشوا به آن شکل تعیین می شود و شیعه می گوید به آن شکل تعیین شده ، پیشوا خود را خود پیغمبر اکرم به وحی الهی تعیین کرد .
اگر مساله امامت در همین حد بود ( یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین بعد از پیغمبر بود ) انصافاً ما همین که شیعه هستیم ، امامت را جزء فروع دین قرار می دادیم نه اصول دین ؛ می گفتیم این یک مساله فرعی است مثل نماز .
اما شیعه که قائل به امامت است تنها به این حد اکتفا نمی کند که علی (ع) یکی از اصحاب پیغمبر ، ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان وابوذر هم یکی از اصحاب پیغمبر بودند و علی (ع) از آنها برتر بوده ، افضل و اعلم و اتقی و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود .
دو مساله دیگر می گوید که اصلاً اهل تسنن به این دو مساله در مورد احدی قائل نیستند : یکی مساله امامت به معنی مرجعیت دینی است .
امامت به معنی مرجعیت دینی گفتیم که پیغمبر مبلغ وحی بود .
مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند از پیغمبر می پرسیدند آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سوال می کردند .
مساله این است که آیا هر چه اسلام می خواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند ، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردم گفته است؛ یا نه ، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهراً زمان اجازه نمی داد که تمام دستورات اسلام باشد.
علی (ع) وصی پیغمبر بود و پیامبر تمام کم و کیف اسلام و لااقل کلیات اسلام را به علی (ع) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمی کند و نا گفته ای از جانب خدا نیست الا اینکه او می داند ، معرفی کرد و گفت : ایها الناس : بعد از من در مسائل دینی هر چه می خواهیدسوال کنید ، از وصی من و اوصیای من بپرسید ؟
در واقع دراینجا امامت ، نوعی کارشناسی اسلامی می شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسی من جانب الله .یعنی افرادی که اسلام شناس هستند .
البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهراً جایز الخطا باشند ـ بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی ـ که بر ما مجهول است ـ علوم اسلام را به پیغمبر گفته اند .
از پیغمبر (ص) رسیده به علی (ع) و از او به امامان و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام یک علم معصوم غیر مخطی که هیچ خطا نمی کنند .
از هر امامی به امام دیگر رسیده است .
اهل تسنن برای هیچ کس چنین مقامی قائل نیستند، پس انها در این گونه امامت اصلاً قائل به وجود امام نیستند .
نه اینکه قائل به امامت هستند و می گویند علی (ع) امام نیست و ابوبکر چنین است .
برای ابوبکر و عمر و عثمان و بطور برای کلی برای هیچ یک از صحابه چنین شان و مقامی قائل نیستند ، لذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه از ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می کنند ، ولی شیعه امامان خود را معصوم از خطا می دانند و محال است که به خطایی برای امام اقرار کنند ( در کتابهای اهل تسنن مثلاً آمده است ابوبکر در فلان جا چنین گفت ، اشتباه کرد .
بعد خودش گفت : « ان لی شیطاناً یعترینی » یک شیطانی است که گاهی بر من مسلط می شود و من اشتباهاتی می کنم و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند).
خود اهل تسنن می گویند عمر در هفتاد مورد ( یعنی در موارد زیاد و واقعا هم زیاد ) گفت : « لولا علی لهلک عمر » .
امیر المومنین اشتباهاتش را تصحیح می کند ، او هم به خطایش اقرار می نمود .
پس آنها قائل به چنین امامتی نیستند ، ماهیت بحث برمی گردد به این معنا که مسلماً وحی فقط به پیغمبر اکرم (ص) می شد .
ما نمی گوییم که به ائمه (ع) وحی می شود ، اسلام را فقط پیغمبر (ص) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از