خدا که قدرت دارد همه انسانها را خوب بیافریند،پس چرا خوب نیافریده است؟اگر مىخواست مردم هدایت بشوند او که مىتوانستبدون اینکه نیازى به این اسباب و مسببات و به این مقدمات واسبابچینىها باشد از اول مردم را صالح و خوب و مهتدى و کامل خلقکند و بعد هم آنها را به بهشت ببرد.اینها توجه نکردهاند و نمىدانند کهخداوند همینطور که قادر على الاطلاق است،حکیم على الاطلاقاست و این نظام عالم هستى به اصطلاح نظام احسن و نظام اکمل استو معنى حکمت این است که هر چیزى بر نظام خودش وجود پیدا کند وبلکه محال است که بر غیر نظام خودش وجود پیدا کند.گفتیم این مثلاین است که کسى بگوید چرا خداى متعال مثلا دندانها را اینچنین خلقکرده،بعضى دندانها را قاطع و برنده خلق کرده و بعضى را طاحن وآسیا؟بعد کسى بگوید براى این است که انسان-و همینطور حیواناتدر جذب کردن غذا اولا نیاز دارد به اینکه ماکولات را ببرد،و ثانیااحتیاج دارد به این که اینها را با وسیله دیگرى نرم کند براى اینکه درمعده و بعد در روده قابل جذب باشد;[و بعد آن شخص اول بگوید]خدا که قادر است،خدا که قدرت على الاطلاق دارد،خدا مىتوانستبدون این اسباب و وسایل هم این کار را انجام بدهد;انسان غذاها راهمینطور دربسته بفرستد در معده،بعد خدا اینها را همینطور بدون ایناسباب به هضم برساند;مگر خدا قدرت ندارد؟!خدا که قادر است همهماکولات را از اول به صورت جویده شده و کامل شده خلق کند که انسانوقتى به دهانش گذاشت دیگر نیازى به جویدن و حتى فرو بردن نداشتهباشد.
معناى این حرف این است که اصلا در عالم نظامى وجود نداشتهباشد،هیچ چیزى در عالم شرط هیچ چیزى نباشد.گذشته از اینکهچنین چیزى خیال انسان است و از نظر عقل محال است،ضد حکمت بارى تعالى است.این که در آخر آیه اشاره مىفرماید: «ان الله قوى عزیز» یعنى بعد از آنکه اشاره مىکند که ما پیغمبران را با دلایل،با معجزات،بابینات فرستادیم، کتاب و میزان با آنها فرستادیم و هدف اصلاح مردمبود و هست و بعد اشاره مىکند به مسؤولیتى که-غیر از انبیاء-خودمردم هم دارند و آن مسؤولیت مجاهده در راه حق است: «و انزلنا الحدیدفیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب» که از مردماستنصار کرده و خواسته است که به کمک این هدایت و این دینبرخیزند،بعد از اشاره به اینها مىخواهد بگوید شما اینها را به حسابعجز و ناتوانى نگذارید;خداوند در عین اینکه فاعل بالاسباب است(ابىالله ان یجرى الامور الا باسبابها)در عین حال فاعل به آلت یستیعنى نیازبه این امور ندارد،منشا اینها عجز و ضعف و ذلت و ناتوانى نیست;لهذامىفرماید: «ان الله قوى عزیز» در عین قدرت و عزت و در کمال قدرت وعزت،این امور هست;یعنى اینها را به حساب کمبودى در قدرت وعزت نگذارید.
و اما آن جهتش که به انسان بستگى دارد،عرض کردیم که کمال هرموجودى متناسب با خود آن موجود است.کمال انسان با کمال یک فلزدوگونه است;یعنى فلز آن کمالى که مىتواند داشته باشد اگر تمامش هموابسته به عوامل بیرون از وجود آن باشد باز این کمال،کمال است.
اگرما مثلا یک برلیان را در نظر بگیریم و آن را بهترین برلیانهاى دنیا بدانیم درعین حال توجیه همه صفات خوب و انواع خوبیهایش[در ارتباط باخارج خودش است].به چه دلیل این صفت را دارد؟به دلیل فلان عاملکه مثلا عامل محیطى است.به چه دلیل آن صفت دیگر را دارد؟به دلیلاینکه مثلا صنعتگران روى آن خوب کار کردهاند.و لو اینکه همه اینخصوصیات را از بیرون خودش کسب کرده است در عین حال اینخوبیها را دارد;یعنى شرط خوبى یک برلیان این نیست که خود براىخود کسب کرده باشد.ولى انسان در میان موجودات، رسیده به مرحلهآزادى و اختیار و خلیفه اللهى و انتخاب و به مرحلهاى که خود باید براىخود نیکى را انتخاب کند و آن نیکى که خود براى خود انتخاب نکرده واز خارج به او تحمیل شده است اصلا آن برایش نیکى نیست.مثلاصداقت،امانت،راستى،آزادیخواهى،آزاد منشى،تقوا همه اینها آنوقت براى انسان فضیلت است که این انسانى که در سر دو راهى انتخابقرار مىگیرد طرف خوب را براى خود انتخاب کند.همین قدر که ازخارج به او تحمیل شد یعنى طبیعى و ذاتى شد،آن کمال دیگر کمالانسانى و آن فضیلت دیگر فضیلت انسانى نیست.شرط فضیلت انسانىاین است که خود انسان قیام به آن فضیلت بکند.
بعد ما مىآییم سراغ جهنمو مقابل آن،جهنم.طبیعت بهشتیعنى تجسم اعمال اختیارى انسان.اگر عملى اختیارى نباشد اصلابهشتى وجود ندارد.بهشتیعنى مخلوق خود انسان، یعنى تجسماعمال اختیارى خود انسان.اگر انسانى نباشد و اگر اختیارى و عملاختیارى وجود نداشته باشد اصلا بهشتى نمىتواند وجود داشته باشد.
پس این،حرف مهمل است که خدا انسان را خلق کند بعد هم ببرد بهبهشت.خیال کردهاند بهشت مثل باغى است در شمیرانات،انسان هممثل یک فلز یا گیاه است،این را ببرند آنجا بگذارند،قضیه حل مىشود.
آیه کریمه با این تعبیر بیان مىکند: «لیقوم الناس بالقسط» براى اینکه خود مردم قیام به قسط و عدالت بکنند،خودمردم خوبى را براى خود کسب کنند.
«انا خلقنا الانسان من نطفه امشاجنبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا».
پس گذشته از اینکه حکمت بارى تعالى اقتضا مىکند که هر مسببىبه وسیله سبب خاص خودش صورت بگیرد،وضع خاص انسان چنینامرى را اقتضا مىکند;و حتى نکتهاى در اینجا هست-که در آیات بعدآن را بیشتر توضیح مىدهیم-و آن این است که مسؤول دین، یعنىمسؤول ترویج و پخش دین،مسؤول حفظ و نگهدارى و صیانت دینفقط انبیاء نیستند، مردم هم در اینجا مسؤولیتى دارند و این مسؤولیت رابسا هست با زور و با نیرو باید انجام بدهند.اینجاست که مساله آهن رامطرح مىکند: «و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس» .هر چیزى درعالم طبیعت براى غایتى خلق شده است و احیانا براى غایات دیگرىکه هدف اصلى نیست[و]در موارد دیگر هم مورد استفاده قرار مىگیرد.
خدا آهن را فرستاده است در عالم به این معنى که آهن را نازل کردهچون گفتیم خدا همه چیز را نازل کرده و نازل شدن یعنى از اراده حقناشى شدن-براى اینکه یکى از ابزارها و وسایلى است که بشر در عالممىتواند از آن استفاده کند بلکه از مهمترین موادى است که بشر در اینعالم آنها را مورد استفاده خودش قرار داده است.آنگاه استفادهاى که ازآهن در جنگها مىشود ممکن است کسى بگوید این دیگر استفاده بهاصطلاح عرضى است نه استفاده اصلى.
ولى قرآن مىخواهد بگوید نه،این در خلقت آهن اصالت دارد: «و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافعللناس» ما آهن را فرود آوردیم که در آن نیروى دفاعى شدیدى و منافعىبراى مردم است،یعنى ایندو را در کنار یکدیگر ذکر مىکند «و لیعلم اللهمن ینصره و رسله بالغیب» و براى اینکه خدا یاران خودش را در دنیا بداند.
گفتیم«بداند»یعنى تحقق بپذیرد،چون علم حق تعالى و تحقق اشیاء درمرتبه فعل یک چیز است;یعنى:و براى اینکه ناصران دین الهى در دنیاوجود پیدا کنند.اینجاست که اشاره به مسؤولیتخود مردم هم در اینزمینه مىشود.این خلاصهاى بود از آنچه که در جلسه پیش به تفصیلبیشتر گفتیم.حال آیات بعد: «و لقد ارسلنا نوحا و ابراهیم و جعلنا فى ذریتهما النبوه و الکتاب» ما قبلانوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل ایندو«پیامبرى»قرار دادهایم،یعنىدر میان ذریه اینها افرادى هستند که پیغمبرند،و در میان نسل اینها کتابرا قرار دادهایم یعنى کتابهاى آسمانى بر افرادى از نسل این دو نفر فرودآمده است.
«فمنهم مهتد و کثیر منهم فاسقون» .حساب عالم حساب جبر واجبار نبوده که مثلا خدا همه مردم را خوب خلق کند یا لا اقل ذریهپیغمبران را خوب خلق کند،ذریه پیغمبران همه خوب باشند،مثلاذریههاى نوح همه خوب باشند(البته همه مردم به حکم «و جعلنا ذریتههم الباقین» از ذریه نوح هستند،ولى ذریه ابراهیم که این جور نیست)، ذریه ابراهیم همه خوب باشند.نه،ذریه پیغمبران هم مثل همه مردمدیگر هستند;آنها هم مىتوانند خوب باشند مىتوانند بد باشند.درعمل هم این جور بوده،بعضى از اینها مهتدى و راه یافته بودند یعنى ازآن چراغى که به وسیله پیغمبران به مردم ارائه شده است استفاده کردندو بسیارى از آنها هم فاسق و منحرف از آب درآمدند.
«ثم قفینا على اثارهم برسلنا» این سنت،که اینجا قرآن از نوح شروعکرده است،پى در پى ادامه داشت.جاى پاى آنها و پشتسر آنهاپى در پى پیامبرانى فرستادیم.این رشته لا ینقطع ادامه داشت.کلمه «قفینا» مصدرش«تقفیه»و از ماده«قفا»است.«قفا»پشت گردن را مىگویند.
وقتى که افرادى ردیف و پشت گردن یکدیگر بایستند،مثل یک صفنظامى،چهره هر یک از آنها به پشت گردن دیگرى است;کانه تمام چهرهاین شخص در پشت گردن آن دیگرى قرار گرفته است.ما در فارسىمىگوییم«پشتسر»منتها«سر»چیزى است که شامل جلو مىشود، شامل عقب هم مىشود،ولى وقتى«پشت گردن»بگوییم نشان مىدهدکه یکى جلو است و دیگرى واقعا در پشت او قرار گرفته.اما در فارسىوقتى که مىگوییم«پشتسر»آن قسمت عقب سر منظور ماست.
«ثمقفینا...» یعنى پشتسر هم...
قافیه را که در شعر قافیه مىگویند براى همین است.مىگویند قافیهو ردیف.مثلا در یک قصیده یا غزل آخرهاى ابیات،ردیف یکدیگر،پشتسر یکدیگر و مانند یکدیگر هستند.مثلا اگر آخر یک شعر «بازآمد» باشد این «باز» را «قافیه» مىگویند.
بعد دیگرى مىآید مثلا «راز» و دیگرى «دمساز».
اینها را که پشتسر همدیگر قرار مىگیرند«قافیه» مىگویند.این هم باز تشبیه به همین است.گویى انسانهایى هستند کهپشت گردن یکدیگر قرار گرفتهاند.
قرآن مىفرماید که ما پیغمبران خود را یک یک پشتسر یکدیگرقرار دادیم;پیغمبرى بعد از پیغمبرى و پیغمبرى بعد از پیغمبرى براىهمین رسالت و ماموریت آمد.جمله «ثم قفینا على اثارهم» متضمن ایننکته است که هر پیغمبر بعدى از همان راه رفته است که پیغمبران قبلىرفتهاند;یعنى کسى خیال نکند پیغمبران راههاى مختلف دارند;راه یکى بوده،از نوح تا خاتم الانبیاء راه یکى است.اختلافاتى که در شرایعو قوانین هست-که اختلافات در فروع است-به شکلى نیست که راه رادو راه کند.به تعبیرى که علامه طباطبائى مىفرمایند شاهراه یکى استولى راههاى فرعى که متصل به شاهراه مىشود احیانا اختلاف پیدامىکند.این است که کلمه «على اثارهم» را مىفرماید.آثار جمع«اثر»استو اثر یعنى جاى پا.در قدیم[مسافتها را] یا پیاده مىرفتند یا با مال.جاىپاى انسانها یا جاى پاى حیواناتى که رفته بودند[باقى مىماند].
اساساهمان اثر پاها راه درست مىکرد.غیر از این بود که حالا بشر در اثر تکاملصنعت،اول راه را با اصول هندسى مىسازد بعد مىرود.در قدیم اولمىرفتند بعد راه ساخته مىشد;یعنى از رفتن،راه ساخته مىشد.آنشعر معروف مىگوید: این خط راهها که به صحرا نوشتهاند یاران رفته با قلم پا نوشتهاند سنگ مزارها همه سر بسته نامههاست کز آخرت به عالم دنیا نوشتهاند غرض این است که راه در قدیم یعنى آن چیزى که جاى پاها آن رادرست کرده بود و با مفهوم راه امروز خیلى فرق مىکرد.مفهوم راه امروزیعنى آن که اول بشر آن را مىسازد بعد در آن راه مىرود،ولى راه درقدیم یعنى آن که انسان مىرفت و با رفتن درست مىشد.این است کهاینجا تعبیر «على اثارهم» [آمده است]:پیغمبران هر کدام آمدند پا جاىپاى دیگران گذاشتند.وقتى مىخواهد بگوید از راه آنها رفتند،چون راههمان بوده که جاى پاها درست مىکرده،مىگوید پا جاى پاى دیگرانگذاشتند،بر آثار آنها[قدم نهادند]،یعنى از همان راهى که آنها رفته بودندرفتند که این هم اشاره به این است که راه انبیاء یک راه بیشتر نیست، تفاوتى که در این راهها هست از نظر اصل راه نیست،از نظر خصوصیاتدیگر است،که آن را باید در فرصت دیگرى عرض کنیم و گاهى هم بهاین مطلب اشاره کردهایم.این مطلب البته در آیات زیادى از قرآن آمدهاست و قرآن همه اینها را هم«اسلام»مىنامد.در تعبیر قرآن اسلاممنحصر[به دین اسلام]نیست آنطور که در اصطلاح ماست.مامىگوییم«ادیان»داریم;یک دین مثلا نوح از جانب خدا آورده بود،دیندیگرى ابراهیم آورده بود،دین دیگرى موسى آورده بود،دین دیگرىعیسى آورده بود و دین دیگرى حضرت رسول آورده است.هرگز درقرآن«دین»جمع بسته نشده است.دین یکى بیشتر نیست و آن هماناسلام است (ان الدین عند الله الاسلام).
دینى که نوح آورد غیر از همانیک چیز نبود،همان است که«اسلام»نامیده مىشود.بعد مردم منحرفمىشوند،چیزهایى مىسازند که آنها دین خدا و اسلام نیست.ابراهیممىآید،ابراهیم همان راهى را مىرود که نوح رفته.باز آنچه که ابراهیمآورده-که حقیقت است-نامش«دین»و«اسلام»است.موسى مىآید،عیسى مىآید،خاتم الانبیاء مىآید و هر پیغمبرى مىآید،اینها هماندین خدا را که یک چیز بیشتر نیست و نامش«اسلام»است مىآورند.مابه این جهت دین خاتم را«اسلام»مىگوییم که مىخواهیم بگوییم دینحقیقى و آن دینى که همان حقیقت دین است و تکامل یافته همانحقیقت است و بقیه همه انحرافات است این دین است.ما دین خودمانرا از این جهت«اسلام»مىگوییم که مىخواهیم بگوییم ادامه حقیقىهمان دین حقیقىاى است که از اول تا آخر عالم بوده است (ما کانابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما».
در این میان ظاهرا براى اینکه مىخواهد نکته خاصى را دربارهاتباع عیسى بن مریم گوشزد بفرماید که این نکته خاص مربوط است بهجملهاى که در آیه پیش خواندیم (و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافعللناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب) یعنى عملا انحرافى است ازآن،چون این نکته مىخواهد گوشزد شود عیسى را اختصاصا با حسابجدایى ذکر کرده است.اسمى از هیچ پیغمبرى بعد از ابراهیم حتىموسى-با اینکه یک پیغمبر خیلى بزرگ است-نیامده،همین قدر آمدهکه «ثم قفینا على اثارهم برسلنا» و بعد: «و قفینا بعیسى بن مریم» و در قفا قراردادیم و پشتسر آنها قرار دادیم عیسى بن مریم را.
«و اتیناه الانجیل» و بهاو انجیل دادیم،نازل کردیم «و جعلنا فى